پیش به سوی سکون
نوشتن یک نقد خوب درباره بکت بسیار سخت و دشوار است، نه به خاطر معانی عمیق و پپچیده موجود در آثار او، بلکه بالعکس، به دلیل اینکه آثار او از هر معنایی خالی شدهاند و در اعماق آنها هیچ چیز به درد بخوری پیدا نمیشود، تازه اگر اصلاً عمقی داشته باشند. نوشتن نقدهای بد اما در مورد بکت بیاندازه آسان و رایج است؛ میتوان چندین صفحه را به رمزگشایی از نمادها و رمزهای پنهان در آثار او اختصاص داد و درباره منظور نویسنده از به کارگیری واژههایی مانند گودو، مالوی یا مالون ساعتها نظرورزی کرد، میتوان سطحی بودن رادیکال بکت را نادیده گرفت و زنجیرهای از اصطلاحات و ایدههای کلی، همچون از خودبیگانگی یا معنازدایی را به نوشتههای او حقنه کرد و میتوان بکت را در کنار نویسندگان دیگر که تنها شباهتشان به بکت رئالیست نبودن و به اصطلاح عجیبغریببودنشان است، قرار دارد و با گنجاندنش در مکاتب یا جنبشهای شناخته شده هنری از رویارویی با جهان منحصربفرد او طفره رفت.
تاریخ انتشار:
14:49 - دوشنبه 1399/08/5
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه
انتشار چنین نقدهای بد و ضعیفی در مورد آثار بکت در ایران سابقهای طولانی دارد و به همین خاطر پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم بکت امروز در نزد علاقهمندان ادبیات و دانشجویان هنری تبدیل به هنرمندی دمدستی و راحتالحلقوم شده است. در این میان اما در این سالهای اخیر چند کتاب و مقاله خوب نیز درباره این نویسنده بزرگ ایرلندی نوشته شدهاند که در این میان میتوان از کتاب بکت نوشته آلفرد آلوارز، با ترجمه مراد فرهادپور که خود یکی از دوستداران بکت است، نام برد.
آلوارز در کتاب خود از جوانی بکت شروع میکند و مرحله به مرحله به صورت تاریخی جلو میرود تا در نهایت به آثار متاخر او برسد. بررسی آثار نویسنده به صورت تاریخی نقطه قوت کتاب محسوب میشود چرا که هیچ نویسندهای به مانند بکت به قرار گرفتن در بستر تاریخی خودش نیاز ندارد و مواجهه با نوشتههای او بدون بررسی سیر تحولی آنها و بدون توجه به زمینههای تاریخی آفریده شدنشان یکی از خطرات اصلی در خوانش آثار این نابغه هنر مدرن است. آلوارز کار خود را از بررسی نوشتههای جسته و گریخته بکتِ جوان در دهه سی شروع میکند و در میان آنها بیش از همه به نوشته او درباره پروست میپردازد. او برخلاف بسیاری از منتقدان دیگر، این نوشته تحلیلی بلند را جزیی از آثار داستانی و دراماتیک کارنامه نویسنده فرض میکند و در فصول بعدی بارها به آن برمیگردد تا تغییر و تحولات سبکی و نثری بکت را به کمک مقایسه با آن توضیح دهد. به زعم آلوارز جهانبینی بکت در تحقیق جدلیاش درباره پروست تقریبا مشابه جهانبینی آثار دوران پختگی اوست و فقط این سبک و نثر اوست که در گذر سالیان تغییر میکند. مقاله بکت راجع به پروست مملو است از جملات ادبی و عبارات پرزرق و برق: «سراب غبارآلود عطش خودپرستانه ما به زیستن»، «خوشبینی مهلک و درمانناپذیر ما»، «آن بیایان خشک تنهایی که آدمیان نامش را عشق نهادهاند». بدیهی است که در رمانها و نمایشنامههای مهم بکت در سالهای بعد هرگز به چنین جملات متکلف و شاعرانهای برنمیخوریم اما به زعم آلوارز روح مایوس و خموده بکت در پشت این عبارات ادبی قابل ردیابی است. او به جملهای از بکت در این مقاله اشاره میکند که به نوعی میتوان چکیده تمامی آثار بعدی او باشد :«رنجِ بودن: بازی آزاد همه قوای بشری». رنج، بودن، بازی، آزاد، قوا و بشر؛ این واژهها ستونهای عمارت بکتاند.
در بخشهای ابتدایی کتاب دو مقایسه وجود دارد که میتواند به بهتر درک کردن آثار بکت کمک کند. آلوارز در ابتدا بکت را به جویس، دیگر غول بزرگ ایرلندی، شبیه میداند، مقایسهای که شاید در نگاه اول بلاموضوع به نظر برسد چرا که آثار انباشته از معنای جویس با نوشتههای خالی از معنای بکت زمین تا آسمان فرق دارند. آلوارز اما درک این دو نویسنده نسبت به ادبیات و جهان را شبیه به هم میداند و تفاوت آنها را تفاوتی صوری و فرمال قلمداد میکند. به زعم او آنها مانند شخصیتهای اصلی در انتظار گودو یک چیز میگویند و در یک موقعیت قرار گرفتهاند و تنها شیوه بیان کردنشان با یکدیگر متفاوت و متضاد است. مقایسه بعدی میان بکت و اوژن یونسکو صورت میگیرد و این بار آلوارز دو نویسنده را که از لحاظ صوری و طبق عقل سلیم به هم شبیه دانسته میشوند از یکدیگر تفکیک میکند. او مینویسد جهان یونسکو غیرقابل پیشبینی، غیرعقلانی و انفجاری است اما جهان بکت از هر نظر نقطه مقابل آن است: جهانی به غایت دقیق و سراپا عقلانی که یکنواختیاش یادآور بازی شطرنج است.
آلوارز در فصلهای بعدی کتاب با بررسی یک به یک آثار بکت تحولات سبکی نویسنده و زمینهها و دلایل آن را شرح میدهد. به زعم او جهانبینی بکت در تمام آثار او ثابت است و مرگاندیشی و افسردگی او را نمیتوان منحصر به آثار دوران میانسالیاش دانست. بکت با گذشت زمان تلاش میکند بیانی مناسب برای این جهانبینی پیدا کند و تنها در سالهای بعد از جنگ، و زمانی که مشغول نوشتن سهگانه خود است، است به سبک موردنظرش برسد. بکت در این سالها که شش سال انزوانشینی را در بردارد، پی میبرد که باید داستان را از تمام عناصر شناختپذیرش مانند پیرنگ، موقعیت و شخصیت خالی کند. او به جای زبان مادری خود یعنی انگلیسی، زبان فرانسه را به خدمت میگیرد چرا که فرانسوی امکان انتزاع و تجرید را بیش از انگلیسی برای او مهیا میکند و او میتواند به کمک آن جملات بیسروته بنویسد. مکان دقیق رمانهای قبلی (دوبلین بلاکوا، لندن مورفی، خانه آقای نات در دوبلین در وات) حذف میشوند و با یک لامکان و لازمان در سه گانه او طرف هستیم. زبان بکت هم سویههای ادبی و فاضلانه خود را کنار میگذارد تا به یک زبان منقطع، اضطراری و ساده تبدیل شود. در خود این سهگانه هم مکانها و نامها به مرور محو میشوند و در نهایت به شخصیتی نامناپذیر میرسیم که در جایی شبیه برزخ تا گلو در یک خمره فرو رفته است. آلوارز این حرکت تدریجی به سمت امحا عناصر داستانی را در نمایشنامههای بکت هم پی میگیرد و اشاره میکند که در انتظار یک گودو هنوز یک درخت و یک نردبان وجود دارد در حالی که در دستِآخر هیچ خبری از آنها نیست و چهار شخصیت اصلی در فضایی شبیه به یک جمجمه غولپیکر زندگی میکنند. شخصیتهای بکت هم در هر اثر نسبت به اثر پیشین ساکنتر و خمودهتر شدهاند و نیروی حرکتشان را مدام از دست میدهند. مالوی تعریف میکند که روزگاری دوچرخهسواری میکرده اما نامناپذیر به هیچ عنوان نمیتواند از جایش تکان بخورد. شخصیتها در جهان بکتی گیر افتادهاند، غل و زنجیر شدهاند و بدنشان را از دست دادهاند. آنها نمیتوانند حرکت کنند، هر چند که علاقهای هم به حرکت کردن ندارند. آنها تنها کاری که میتوانند انجام دهند حرف زدن است، هر چند که علاقهای به حرف زدن هم ندارند، اما باید حرف بزنند.