پس از یورش اخیر هواداران خشمگین ترامپ به ساختمان کنگرۀ آمریکا، امواج رادیویی و تلویزیونی لبریز شد از ابراز عصبانیت زاهدنمایانه و فوران اظهارات انزجار آمیز نسبت به این حملۀ «بیسابقه» به دموکراسی؛ اما از این واکنشهای شدید و اغراقآمیز که بگذریم، حتی یک آشنایی سرسری با تاریخ ایالاتمتحده به ما نشان میدهد که خشونت سیاسی نهتنها بیسابقه نیست، بلکه اتفاقاً معمول هم هست و بهقولمعروف «بهاندازۀ پای گیلاس آمریکایی است.»
این اصطلاح اولین بار در دهۀ 1960، دههای مملو از خشونتهای سیاسی و نژادی، توسط مردی که خود در این کشمکشها بهشدت درگیر بود، به کار برده شد: فردی به نام اچ. رپ براون که یکی از رهبران رادیکال جنبش موسوم به قدرت سیاهان2 بود. این جنبش دنبالهرو کمپین خشونت پرهیز حقوق مدنی سیاهپوستان به رهبری مارتین لوتر کینگ محسوب میشد. براون از جناب کشیش کینگ چهرهای بهوضوح جنگطلبتر بود. او پس از گرویدن به اسلام در زندان، نام خود را به جمیل الامین تغییر داد. در بحث خشونت، او بهروشنی به آنچه موعظه میکرد عمل کرد و هماکنون در حال سپری کردن حکم حبس ابد بدون عفو مشروط به جرم شلیک به دو مأمور پلیس سیاهپوست در سال 2000 است که به مرگ آنها منجر شد.
اما برای یافتن ریشهها و همچنین درک بهتر همهشمولی و فراگیر بودن خشونت جمعی آمریکایی که همانطور که براون نیز بهدرستی تشخیص داده بود، بخشی جداییناپذیر از بافتار زندگی آمریکایی است، لازم است به خیلی قبلتر از دهۀ شصت بازگردیم. ازآنجاکه جامعۀ آمریکا در ظاهر به اروپا شباهت دارد و بهخصوص بریتانیا دارای زبان، تاریخ و فرهنگ مشترک با ایالاتمتحده است، ما غالباً بر تفاوتهای عمیقی که بین سرزمینهای دو سوی اقیانوس اطلس وجود دارد، چشمپوشی میکنیم.
اولین ساکنان سفیدپوست آمریکای شمالی خود را بر کرانۀ قارۀ پهناوری یافتند که مسکن بومیان آمریکایی بود، مردمی که این ساکنان جدید بر آن شدند تا نسلشان را بهکلی براندازند. اسلحه بخشی حیاتی از زندگی و جامعۀ آمریکایی بود که حق مالکیت آن توسط شهروندان عادی در قانون اساسیای که به دنبال جنگ خونین با بریتانیا برای استقلال آمریکا در دهۀ 1770 حاصل آمد، به رسمیت شناخته شد. در سال 1812، آتش جنگ بازهم میان دو ملت زبانه کشید هنگامیکه سربازان بریتانیایی واشنگتن را تصرف کردند و کاخ سفید را سوزاندند، واقعهای که اشغال کوتاه کنگره توسط آشوبگران در مقایسه با آن بازیچهای بیش نیست.
نیمقرن پسازآن، ایالات «متحده» بار دیگر در جریان جنگ داخلی سالهای 1861 تا 65 که آن را از هم پاشاند، غرق در خشونت شد. در جریان این رویارویی مخوف 600000 آمریکایی جان خود را از دست دادند، حالآنکه جمعیت کل آمریکا در آن زمان تنها 30 میلیون نفر بود. آنتیتام3 که فقط یکی از نبردهای پرشمار در طول این جنگ داخلی بود، خونینترین روز در تاریخ آمریکا را رقم زد، روزی که در آن نزدیک به 23000 آمریکایی تلف شدند. رئیسجمهوری که این جنگ غیرقانونی را آغاز کرد، همان آبراهام لینکلنی که از او قدیس ساختهاند، میتوانست یکی دو نکته در مورد اعمال غیرقانونی، انداختن قانون اساسی توی سطل زباله و پایمال کردن قانون و دموکراسی به دونالد ترامپ بیاموزد. همین کسی که به او لقب صادق4 هم داده بودند، روزنامهها را تعطیل کرد، خبرنگاران را بدون محاکمه به زندان انداخت و خیلی راحت چشمش را روی تصمیمات دیوان عالی بست.
لینکلن تاوان منش مستبدانهاش را داد وقتیکه در یک سالن تئاتر در شهر واشنگتن، در آوریل سال 1865، درست زمانی که جنگ در حال پایان یافتن بود، ترور شد. هویت قاتل یعنی جان ویلکس بوث نشان میدهد که گرایش آمریکاییها به خشونت به طبقات بزهکار جامعه محدود نمیشود. بوث عضوی از شناختهشدهترین خاندان تئاتری آمریکا و خود بازیگری مشهور و بااستعداد بود.
لینکلن اولین نفر از چهار رئیسجمهور آمریکا بود که به دست مردان مسلح کشته شدند. پس از او جیمز گارفیلد (که توسط یک لابیگر یا دلال سیاسی دیوانه کشته شد)، ویلیام مککینلی (که قربانی یک آنارشیست شد) و جان اف. کندی (که احتمالاً به دست یک ناراضی تکروی مارکسیست به قتل رسید) را داریم. سه رئیسجمهور دیگر، فرانکلین دلانو روزولت، جرالد فورد و رونالد ریگان نیز هدف برنامهها و تلاشهای جدی برای ترور قرار گرفتند. در مقایسه، تاریخ طولانی دموکراسی پارلمانی بریتانیا تنها شاهد ترور یک نخستوزیر (اسپنسر پرسوال) بوده است.
بردهداری اصلیترین مسئلهای بود که باعث جنگ داخلی شد. به بردگی گرفتن خشن و بیرحمانۀ آفریقایی آمریکاییهایی که در ابتدا با کشتی به ایالتهای جنوبی آورده میشدند تا در مزارع پنبۀ آنجا کار کنند، از قول شلبی فوت، تاریخنگار جنوبی جنگ داخلی، «لکۀ ننگی بر روح آمریکاست که هرگز پاک نخواهد شد»؛ اما اگر بخواهیم کمتر شاعرانه هم ابراز کنیم، این مسئله به همراه نسلکشی بومیان آمریکا، برجستهترین نمونۀ خشونت جمعی پایدار در تاریخ کوتاه این کشور است.
آفت بردهداری که بهطور رسمی با اعلامیۀ آزادی بردگان لینکلن در سال 1863 منسوخ شده بود، در حقیقت برای یک قرن دیگر یعنی تا زمان جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان در دهۀ شصت، در جنوب آمریکا (در قالب تعدی و ظلم به سیاهپوستان) ادامه پیدا کرد. آخرین مرحلۀ قانونی شدن لایحۀ حقوق مدنی نیز با خشونت وحشتناکی همراه بود: اعدام بدون محاکمه و غیرقانونی، سوزاندن کلیساها و قتل رهبران سیاهپوست مانند مدگار اورز، مالکوم ایکس و البته خود مارتین لوتر کینگ.
کینگ در سال 1968 مرد، یعنی همان سالی که برادر جان اف. کندی، بابی نیز ترور شد درحالیکه او خود را برای نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری آماده میکرد. در همان دورهای که آتش شورشهای نژادی در شهرهای آمریکا زبانه می-کشید، کشور در اثر زخم التیام ناپذیر درگیر بودنش در جنگ ویتنام به خود میپیچید: اعتراضات نسبت به این جنگ در تیراندازی خونبار سربازان گارد ملی به دانشجویان غیرمسلح دانشگاه ایالتی کنت در سال 1970 به اوج رسید.
آنهایی که ترامپ و «سبد رقتانگیزها»ی5 دنبالهرو او را محکوم میکنند، مکرراً حرف «حاکمیت قانون» را پیش میکشند، چیزی که معمولاً علیه مردم عادی آمریکا و نهفقط سیاهپوستان به کار گرفته شده است. بهعنوانمثال، در سال 1932، در اوج رکود بزرگ، هزاران کهنهسرباز جنگ جهانی اول به همراه خانوادههایشان به واشنگتن سرازیر شدند و در خیابانهای پایتخت چادر زدند و خواهان مطالباتی شدند که مستحق آن بودند. در پاسخ، مسئولان به روی آنها آتش گشودند، چهار نفر را کشتند و سپس چادرهایشان را سوزاندند.
اما خشونتِ هرروزه به موضوعات سیاسی منحصر نمیشود: فرهنگ تبهکاری سازمانیافته درنتیجۀ خشونت مافیای آمریکایی که خود به نحوی ناگشودنی با سیاست درهمتنیده و در فیلمهای مارتین اسکورسیزی و فرانسیس فورد کاپولا ستوده میشود، به همان اندازه عمیقاً ریشهدار است و برانداختنش ناممکن به نظر میرسد. هالیوود خود پرستشگاهی است برای مدل آمریکایی خشونت و مرگ؛ از فیلمهای وسترن قدیمی گرفته تا تصویرسازیهای صریحتر، مشابه کارهای کوئنتین تارانتینو، که به مدلی نفرتانگیز و غریب از خشونت در قالب جزئیات جداً دوستداشتنی شهوتآمیز میپردازند.
در سالهای اخیر نوع دیگری از خشونت نیز در آمریکا همهگیر شده است: کشتارهای دستهجمعی که انواع و اقسام آدمهای دیوانه مرتکب میشوند. این پدیده با بمبگذاری با استفاده از خودروی انفجاری در یک ساختمان فدرال در اوکلاهاما در سال 1995 که منجر به کشته شدن 168 نفر شد، اوج گرفت. این حادثه، پس از حملۀ 11 سپتامبر، بالاترین شمار کشتهشدگان درنتیجۀ اقدامات تروریستی را در تاریخ آمریکا به خود اختصاص داده است. از آن زمان تاکنون و عمدتاً هم به لطف در دسترس بودن آسان اسلحه، شاهد تیراندازیهای مرگبار متعدد در مراکز خرید، مدارس و خیابانها بودهایم.
خشونت بخشی جداییناپذیر از معنا و مفهوم آمریکایی بودن است و نمیتوان توقع داشت که وقتی دونالد ترامپ در حال لگدپرانی و دادوبیداد بالاخره از کاخ سفید بیرون کشیده میشود، دیگر اینطور نباشد. برعکس، من نگرانم که برعکسش اتفاق بیفتد.
پینوشتها:
1. cherry pie، نوعی شیرینی که با استفاده از گیلاس تهیه میشود، مشابه پای سیب.
2. Black Power، جنبش تحولخواه سیاهپوستان آمریکا در دهههای شصت و هفتاد میلادی که بر غرور نژادی، توانمندسازی اقتصادی و خلق نهادهای سیاسی و فرهنگی تأکید داشت. [مترجم]
3. The Battle of Antietam
4. honest Abe، «آب صادق»، نام مستعاری که برای آبراهام لینکلن به کار میرفت. [مترجم]
5. basket of deplorables، اصلاحی بود که هیلاری کلینتون در کمپین انتخاباتیاش در سال 2016 در توصیف هواداران ترامپ بهکاربرد. [مترجم]
این مطلب ترجمۀ مقالهای است با عنوان «History shows that violence is ‘as American as cherry pie’» به قلم نایجل جونز که در تاریخ 8 ژانویۀ 2021 در وبسایت thecritic.co.uk منتشرشدهاست.