سفالگری با لعاب ترک انجام میدهد و به شاگردان بسیاری هم در تمام این سالها آموزش داده است. در کنار همه اینها او موفق شده فرزندانش را هم به حرفه خودش ترغیب کند و حالا نه فقط برای بازار ایران که برای بازارهای اروپایی هم سفالینههایی با طرح و نقوش متنوع، بهخصوص ماهی (که به روایت استاد داستانپور بهخصوص ایتالیاییها دوستش دارند و خوشیمن میدانند) تولید میکنند. داستان یک عمر تلاش و هنرمندی استاد داستانپور سر دراز دارد؛ اما در گفت وگوی پیش رو نگاهی داریم به فراز و فرودهای یک زندگی غنی و ارزشمند، زندگی یکی از نامداران صنایع دستی اصفهان.
چه زمانی کار سفال و سرامیک را شروع کردید؟
آن زمان ظروف لاکی و رویی و آلومینیوم نبود و همه مردم ایران در ظروف سفالی غذا میخوردند و تعداد خیلی کمی هم ظرف مسی داشتند. پدر من آقاعلی نام داشت و بهغیراز کشاورزی، سبدباف هم بود؛ اما چهار ماه قبل از اینکه من به دنیا بیایم مُرد. همه میگفتند که من بدقدم بودهام. حتی زمانی که چهاردستوپا میرفتم و مادرم داشت گیوه میبافت، دستم را روی زانوی مادرم گذاشتم که بلند بشوم سوزن در چشمِ منِ بدقدم رفت و کور شدم. بعد که هفتسالم شد به اصفهان آمدیم و من در کارگاه فردی به اسم «اوسممد» در پشت میدان نقشجهان کار ساخت سفال و سرامیک را شروع کردم؛ البته فامیل او یادم نیست، اما میدانم که اهل اصفهان نبود، لهجه خاصی داشت. به نظرم از اهالی اطراف اصفهان بود. او کارهای الوان و بسیار زیبایی روی سفال و سرامیک انجام میداد. من سی سال نزد او شاگردی کردم.
مکتب یا مدرسه نرفتید؟
من از هفتسالگی در این شغل آمدم و مدرسه نرفتم. «الف» را لب جوی دیدیم و «ب» را به درخت. بعدها که بزرگ شدم و ازدواج کردم فقط هفتماه در چهارباغ پایین نزد یک سیّد به نام «آقای مؤید» درس خواندم و تصدیق کلاس پنج و شش را گرفتم.
اوسممد استاد مستقیم شما بود؟
آن زمان مثل امروز نبود که کلاس بگذارند و آموزش بدهند؛ هرکس هر شغلی داشت از پسر خودش هم قایم میکرد که یاد نگیرد. اوسممد من هم همینطور بود. وقتی مُرد پسرش هم بلد نبود. خدابیامرزدش. او نمیگذاشت بفهمیم که چگونه لعاب میسازد، من هم بچه بودم. یک نردبان چوبی درست کرده بودم، از اتاقکش بالا میرفتم تا وقتی استادم در را میبست و رنگ درست میکرد، ببینم چهکار میکند. اوسممد هم هیچوقت نفهمید که من نحوه کارش را فهمیدهام.
کارگاه اوسممد کجا بود؟
در بـــازارچه نو، پـــشـــت مــیــدان نقشجهان.
خاطرتان هست چه استادان دیگری در بازارچه نو کار میکردند؟
«علی کاشیان» در بازارچه نو بود که کار سفال و سرامیک انجام میداد. آن موقع «آقای گوهری» هم در بازارچه نو بود که علامتساز و زرتشتی بود. یکی از خویشان من هم به اسم حاج حسین داستانپور علامتساز است و نزد آقای گوهری کار میکرد. الان بخشی از خانواده ما سفال و سرامیک کار میکنند و بخش دیگری هم علامتساز هستند.
چه هنرمندان دیگری را به خاطر دارید؟
«سید اسدالله» نقاش کاردستی بود که باهم کار میکردیم، «حاج مصورالملک» قلمزن و نقاش خیلی خوبی بود، «حاج میرزا محمدتقی ذوفن» هم قلمزن و نقاش زبردستی بود.
بعد از اوسممد مستقل شدید؟
خیر. تا اول انقلاب مدت سی سال با اوسممد کار کردم. وقتی او از دنیا رفت، نزد یک نفر به نام «حاج میرزا حسین ایلیا» کار کردم. بعد که او هم فوت کرد نزد «حاجحسین موسویزاده» کار کردم.
کــارگاه استاد ایــلیــا و استاد موسویزاده کجا قرار داشت؟
کارگاه حاج حسین موسویزاده کنار مادی نیاصرم بود و کارگاه میرزا حسن ایلیا هم روبهروی کاروانسرای قیچیسازی در بازار بود.
و بعد کجا رفتید؟
سال 1356 به همین کارگاهم در خیابان چمران آمدم که البته آن زمان اینجا صحرا بود و خانه و خیابانی وجود نداشت. اینجا را ماهیانه به قیمت 500 تومان کرایه کردم و همه مشتریانم اینجا آمدند. البته سه تا شریک بودیم؛ ولی بعد آن دو نفر رفتند و خودم ماندم. تا 30 سال هم کرایه میدادم. بعد از سی سال اینجا را خریدم و طاقهای چوبیاش را آهنی کردم. کمکم اینجا خانهسازی و اتوبان شد و بهمرور شلوغ شد.
به نظر شما هنرمند به چه کسی میگویند؟
هنرمند کسی است که تا وقتی زنده است دستش را نزد کسی دراز نکند؛ حتی نزد پسر خودش. هنرمند باید بداند کاری را که میخواهد مثلا به مدت دو ماه انجام دهد، آیا خریداری برای آن وجود دارد یا نه. وقتی درآمد باشد، آدم کار میکند. هر قسمت از کار ما هنر است و باید هنرِ هر قسمت را بلد باشیم.
چرا اوسممد دوست نداشت کارش را به کسی یاد بدهد؟
خیلی از استادان قدیم اینطور بودند؛ البته به یک دلیلی که آنها فکر میکردند درست بود و به صد دلیل درست نبود. دلیل درستش این است که الان شما از اینجا به دهنو یا محمودآباد بروید، میبینید که تمامکارهای هفترنگ کلیشه شده است و کسانی که در این کار آمدهاند دو روز یاد میگیرند و بعد از دو روز کاشی میخرند و آتش میدهند و به قیمتهایی که دلشان بخواهد میفروشند و کار هفترنگ را خراب میکنند. من خودم هفترنگ میساختم؛ ولی چند سال است که به همین دلایل نمیسازم؛ اما اینکه استادان قدیم از آموزشدادن به دیگران خودداری میکردند به صد دلیل درست نبود. هنر را نباید به گور برد؛ ولی قدیمیها احتیاط میکردند و حتی به بچه خودشان هم یاد نمیدادند. ببینید من هفت پسر دارم که باید آیندهساز باشند، باید به آنها یاد بدهم، شاید هفتاد شاگرد هم داشتهام که به آنها نیز یاد دادهام. همه پسرانم که اینجا کار میکردند، هرروز آخر وقت هرچه درآورده بودیم، مزد کارگرها را میدادیم و بقیه را بین خودمان (من و بچههایم) بهصورت مساوی قسمت میکردیم. باید تا من زندهام ببینم بچهام خوشش است.
چند خواهر و برادر بودید؟
ما چهار خواهر و برادر هستیم. یک خواهر و یک برادرم فوت کردهاند و یک خواهرم که سه سال از من بزرگتر است، هنوز هست؛ ولی هیچکدام از آنها در این شغل نبودند.
فرزندانتان هم شغل شمارا ادامه دادند؟
من یازده بچهدارم. همه در این کار هستند. در حال حاضر چهار فرزندم کارم را انجام میدهند: سه نفرشان نزد من و یک نفرشان جدا کار میکند و بقیهشان وضعشان خوب شده و به سمت کار بسازوبفروشی رفتهاند؛ اما همهشان بهحداعلا این کار را بلد هستند.
چند نفر از شاگردانتان را اسم ببرید.
شاگرد خیلی دارم. همه در این شغل کار میکنند؛ مثل آقای فخاری که شش تا برادر هستند یا مهدی و محمود ستاری.
برای مشتری داخلی کار میکنید یا خارجی؟
کارهای من اینجا مشتری ندارد و صادر میشود. ایرانیها میگویند اینها کندله است. متأسفانه تشخیص نمیدهند که با قلم کارشده و چقدر روی آنها زحمت کشیدهایم. ما کارهایمان را به ایتالیا، فرانسه، آلمان، آمریکا و خیلی کشورهای دیگر میفرستیم.
آیا دولت شمـــا را پشتیبانی میکند؟
متأسفانه دولت هیچ کمکی به ما نمیکند؛ حتی وام هم به من نمیدهند و میگویند سن تو بالاست؛ حتی در تیرانچی خمینیشهر به مدت یک سال به سی نفر خانم کار نقاشی یاد دادم تا بتوانم وام بگیرم؛ ولی گفتند سن شما بالاست. دولت به صنف ما نمیرسد؛ یا ندارد یا دارد و اطلاعاتی ندارد.
بیمه هستید؟
بچههایم بیمه هستند؛ ولی خودم نه؛ چون من از بیمه خوشم نمیآید. دلم نمیخواهد از دولت پول بگیرم. کسانی بودهاند همسالان خودم که بیست سال پیش مردهاند. نان بیمه به همهکس نمیسازد.
مــهــمتــریــن مشکلاتی که در صنایعدستی و ازجمله شغل شما وجود دارد، چیست؟
نظم وجود ندارد. هرکسی صبح زود از خواب بیدار شد، قانونگذار است. نظم اگر باشد ملت گرسنگی نمیکشد. همه دستگاههای کار ما گران شده و دیگر نمیتوانیم بخریم، روزبهروز هم گرانتر میشوند، قیمت مصالح هم متفاوت است. باید دراینباره تصمیم قاطع گرفته شود. از طرف دیگر، مردم در ایران به این کارها علاقه ندارند و وقتی این سفالها را میخرند که پول زیاد بیاورند؛ یعنی اول به دنبال گذران امورات خودشان هستند و بعد سراغ کارهای زینتی میروند. دنیا اینجور که میبینید نیست و اینجور هم نمیماند و همهچیز خاطره میشود و همه میمیرند. خدا بیامرزد مادرم را که میگفت کلید این دنیا را در خیگ کسی نکردهاند که بگویند تا آخر دنیا هستی. دنیا ارزش ندارد.آنچه میماند خوبی و بدی است. امیدوارم این مملکت نظم پیدا کند؛ جوانها خودبهخود خوب میشوند و به شغل ما هم علاقه پیدا میکنند.
کار شما چه فرقی با کار لالجین دارد؟
لعاب ما لعاب تَرَک است؛ یعنی این باید طوری باشد که حالت ترک ترک دربیاید. میبد هم سفال و سرامیک درست میکنند؛ اما خاک آن سیلیس سفید دارد. ما نقش ماهی را زیاد میزنیم؛ چون در کشورهای خارجی، بهخصوص ایتالیا نشانه خوشبختی است و به آن علاقه دارند؛ البته هرکس هر نقشی بخواهد برای او میزنیم؛ حتی عکس فرد را هم بیاورند برایش میزنیم یا نقش چوگان، سوار، حافظ، سعدی، اسلیمی، خطایی، سفرهخانه و هر چیز دیگر، بستگی به سفارش دارد. باید بهروز و بر اساس خواست مشتری کارکرد.
مراحل کارتان چگونه است؟
چند نوع خاک مثل رس، سیلیس، کائولن یا گِل بته و چند نوع دیگر را درکانکاسور ریخته، میسابیم و با الک نرم میکنیم و در دستگاه دیگری میریزیم و گِل درست میکنیم و روی چرخ ظرف سفالی گذاشته و ظرف را میسازیم و دو روز بعد آن را میتراشیم و میگذاریم دو سه روز زیر گونی بماند؛ بعد آنها را در کوره وارد میکنیم تا بیسکویت بشود؛ سپس سفید میکنیم؛ یعنی لایه میدهیم و وقتی خشک شد، روی آن طرح میزنیم و بعد هم رنگآمیزی کرده و لعاب میدهیم. لعاب هم شامل شیشه و کتیرا و چند چیز دیگر است که مخلوط میکنیم و روی ظروف میدهیم و دوباره نقشها زیر لعاب میروند و بعد که خشک شدند با جارو تمیز میکنیم و در کوره با دمای 1200 درجه حرارت میدهیم. ظروف را پس از خارج کردن از کوره، بستهبندی کرده و به مشتری تحویل میدهیم. البته کشورهای دیگر به ما میگویند سمزدایی هم بکنید؛ برای همین از افرادی که این کار را انجام میدهند میخواهیم که سمزدایی کنند. آنها برای این کار روی سرامیکها پلاستیک میکشند و گاز در آن خالی میکنند و نامه سمزداییشدن را هم ضمیمه به ما میدهند؛ چون اگر سمزدایی نشود، کشورهای خارجی این سرامیکها را برمیگردانند. خلاصه اینیک تکه نان تا میآید از گلو پایین برود، خیلی دردسر دارد.
چرا به شما لقب خدای خاک را دادهاند؟
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
اینها لقب است. خب ما فقط خاک و خردهشیشه میآوریم و همه کارهایش را خودمان انجام میدهیم. شاید به همین دلیل این لقب را دادهاند؛ اما نظر من این است که انسان میمیرد و هرچه را هم دارد به زیرخاک میبرد؛ ولی باید یاد بدهد تا چهار نفر یاد بگیرند؛ حتی اگر هم خدابیامرز نگویند، اما خدا میداند.
ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار انسان باید تا وقتیکه نفسش میآید و میرود کاری کند تا چهار نفر از او فیض ببرند.
شغلتان را دوست دارید؟
بله، خیلی زیاد.
این کوزه چومن عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است.