مارادونا که مُرد به ناگهان تصویری از دوران کودکیام به یاد آمد. توپِ پلاستیکی زیر ماشینی که کنار خیابان پارک بود رفته بود. روی زمین دراز کشیدم و پایم را تا جای ممکن زیر ماشین کشاندم تا توپ را بزنم بلکه بیرون بیاید. آفتاب ظهر تابستان بود و کف آسفالت داغ داغ. چشمهایم را بستم و با قدرت به توپ کوبیدم. توپ بیرون آمد و چشمهایم را باز کردم. یک آن توی خورشید چهرهی کسی پیدا بود: دیگو مارادونا.