فرهنگ اسامی در جهان ذهنی

حتما در زندگی روزمره برای شما هم اتفاق افتاده که با دوستی بر سر نام‌گذاری موضوعی اختلاف‌نظر داشته‌اید؛ یعنی او می‌گفته که «این یک فاجعه است» ولی شما آن را یک «حادثه» خوانده‌اید. شما سعی کردید دوستتان را راضی کنید که این اتفاق را یک حادثه صرف بداند، ولی او در مقابل پافشاری کرده که […]

تاریخ انتشار: 15:45 - سه شنبه 1399/04/3
مدت زمان مطالعه: 6 دقیقه
no image

حتما در زندگی روزمره برای شما هم اتفاق افتاده که با دوستی بر سر نام‌گذاری موضوعی اختلاف‌نظر داشته‌اید؛ یعنی او می‌گفته که «این یک فاجعه است» ولی شما آن را یک «حادثه» خوانده‌اید. شما سعی کردید دوستتان را راضی کنید که این اتفاق را یک حادثه صرف بداند، ولی او در مقابل پافشاری کرده که خیر، باید آن را یک فاجعه خواند. اولین پرسشی که پیش می‌آید، این است که آیا واقعا شما درباره دو اتفاق حرف می‌زدید یا نه هریک بازخوردِ خود از آن واقعه را با دیگری به اشتراک گذاشته‌اید؟ کمی که خوب فکر کنیم، این‌طور نیست، اگر اتفاقی واحد موضوع بحثِ شما نبود، اصلا بحثی بر سر نام‌گذاری آن میان شما درنمی‌گرفت. حقیقت این است که موضوعی واحد نظر شما را به خود جلب کرده که باعث شده این قیل‌وقال برپا شود. بیایید کمی دراین‌باره تأمل کنیم: آیا اینکه شما می‌گویید فلان واقعه یک حادثه است و دوستتان آن را فاجعه می‌داند، در سیر اتفاقاتِ رخ‌داده تغییری ایجاد می‌کند؟ مانند روز روشن است که خیر؛ مثلا یک تصادف را در نظر بگیرید. شما تصادف کرده‌اید؛ خودروی شما هم قدری خسارت‌دیده؛ یکی آن را فاجعه، دیگری رخداد و یکی هم آن را چشم‌زخم دیگران می‌داند. حتما در جمع اطرافیانِ شما کسی هم بوده که علت این واقعه را چشم‌زخم‌خوردن شما بداند. به‌هرحال هیچ‌یک از این نام‌ها و توصیف‌ها تغییری در چگونگی یا ماهیّتِ تصادف موردنظر ایجاد نمی‌کند؛ تصادف همان است که بوده، درست همان‌جا، همان ساعت و با همان میزان خسارت، هیچ کم‌وزیادی در چندوچون آن رخ نمی‌دهد. تا به این‌جای کار ظاهرا کسی نیست که مخالفت کند. همه می‌دانیم که هر نامی که بر هر چیزی بگذاریم، چندان تغییری در آن ایجاد نمی‌کند؛ اما حتما می‌گویید که مگر ممکن است تغییری رخ ندهد؟ حتما تغییری رخ خواهد داد؛ آری، هر کس این را نیز بگوید، بر حق است، آخر فاجعه کجا و حادثه کجا؟ حتما فرقی اساسی میان این‌ها برقرار است.

برای فهم این نکته و برای مهیاکردن بستری مناسب برای بررسی بهتر مسئله نام‌گذاری، جای آن است که همین ابتدا تمایزی اساسی را پیش بکشیم؛ یعنی تمایز جهان خصوصی و جهان عمومی. جهان خصوصی همان جهانی است که می‌توان نام‌گذاری‌ها را در آن انجام داد. وقتی گاهی به حادثه‌ای یکسان «فاجعه» و گاهی دیگر «حادثه» گفته می‌شود و درعین‌حال، در چندوچون آن ماوقع تفاوتی ایجاد نمی‌شود، حتما تمایزی وجود دارد؛ نام‌ها در ذهن آدم‌ها، در جهان درونی آن‌ها، بخوانیم جهان خصوصی آن‌ها، شکل می‌بندند؛ جهان خصوصی به این دلیل خصوصی است که ملکِ طلقِ فرد به شمار می‌رود. فرد می‌تواند هر نامی که می‌خواهد بر هر چیزی بگذارد؛ اگر خواست به همان حادثه معهود فاجعه بگوید، اگر هم میل داشت، به آن رخداد، چشم‌زخم یا هر چیزِ دیگری بگوید. از طرفی هم جهانی در کار است که چندان اعتنایی به این نام‌ها نمی‌کند، یعنی نام فاجعه یا چشم‌زخم در میزان تصادفی که رخ داده، تفاوتی ایجاد نمی‌کند. در نگاه اول شاید چنین به نظر برسد که شکاف میان جهان خصوصی و عمومی دره‌ای پُرناشدنی است؛ اصلا نمی‌شود دو لبه این دره را به هم پیوند زد و پلی ساخت؛ ولی این‌طور نیست. نکته باریکی در میان هست که باید با چرتکه به سراغ آن رفت. جهان عمومی همان‌طور که از اسمش پیداست، یکی است. یک جهان عمومی وجود دارد. جهان اگر یکی و این‌همان نبود، دیگر عمومی نمی‌شد. چون عمومی است، یکی است. درست مثل شهر و خانه‌هایش. شهر یکی است، ولی خانه‌های آن شهر متعدد و هرلحظه امکان فزونی‌گرفتن آن‌ها نیز هست، ولی هرچقدر خانه که بخواهید به یک شهر اضافه کنید، آن شهر دوتا نمی‌شود، همانی که بود باقی خواهد ماند. جهان عمومی هم درست همین است. هرچقدر جهان خصوصی به میان آید، هیچ فرقی ندارد. همانی که هست، یعنی یگانه، تکینه و این‌همان، باقی خواهد ماند. در مقابل، جهان خصوصی مانند خانه‌های آن شهر است. متعدد، بی‌سروته است و هرروز هم به تعداد آن افزوده می‌شود. بازهم گویی می‌توان از تمایزی اساسی میان شهر و خانه‌ها حرف زد، ولی تجربه ما چیزِ دیگری می‌گوید. شهر همان خانه‌ها و خانه‌ها همان شهر هستند. آن‌ها در عین تمایز باهم یکی هستند، هستی آن‌ها به هم گره خورده است.

اگر جهان‌های خصوصی در کار نباشد، دیگر سوژه‌ای نیست که متوجهِ جهان عمومی باشد. اصلا دیگر سوژه و ذهنی نیست که جهانی برای آن عمومیت پیدا کند. عمومی‌بودن جهان در اینجا درست به معنای این است که «عامه» یا «جمعیتی» هستند که این جهان میان آن‌ها مشترک است. پس چنان‌که پیداست، تمایز جهان‌های خصوصی و عمومی از یکدیگر درست به خاطر وابستگی ماهیت این دو به یکدیگر است. اولین بار هراکلیتوس بود که میان جهان خصوصی و جهان عمومی تمایز قائل شد. او جانِ جهان را در حال حرکت می‌دانست؛ او می‌گفت که هیچ‌چیز آرام ندارد، نهادِ جهان ناآرام است و همواره در غیر و تغیّر است و دمی را به سکون نمی‌گذراند. بااین‌همه، او دیده بود که تجربه ما چیزِ دیگری تحویل ما می‌دهد. تجربه به ما می‌گوید که جهان ثابت است، این رودخانه، آن درخت، همانی است که دیروز دیده‌ایم، پس سخن هراکلیتوس نادرست از آب درخواهد آمد. هراکلیتوس با تمایزِ میان جهان خصوصی، همانی که جهان را ثابت می‌داند و جهان عمومی، همانی که دائما در تغییر و دگرگونی است، این نکته را به ما گفت که چگونه نگاه‌کردنِ ما به جهان مهم است، به زبان ما، بسیار مهم است که چه نام‌هایی بر جهان می‌گذاریم. در اینجا دیگر هر نامی مهم می‌شود. توجه به این نکته، درصورتی‌که تمایز میان دو جهانِ مذکور را پذیرفته باشیم، به‌خوبی می‌تواند ما را آماده بررسی مسئله مهمِ «نام‌گذاری» کند. نام‌گذاری به‌نوعی کلیدِ فهم رابطه این دو جهانِ به‌ظاهر متمایز است. در ابتدای این نوشتار گفتیم که اگر به تصادف رانندگی فاجعه بگوییم، یا آن را یک حادثه صرف بنامیم، قضیه از بیخ و بُن برای ما فرق خواهد کرد؛ واقعا هم همین‌طور است. گفتیم که تمایزی اساسی میان جهان خصوصی، یعنی اذهان ما به‌عنوان شناسنده‌های جهان و خودِ جهانی بیرونی و عمومی وجود دارد. هراکلیتوس راست می‌گفت، به دلیل همین تمایز جهان بیرونی و غیرانسانی دائما سعی در گریز از دست ما دارد؛ آخر ما در جهان خصوصی خود گرفتارشده‌ایم. اگر جهان ذهنی و خصوصی ما نباشد، دیگر «مایی» در کار نخواهد بود. همه‌چیز به دست باد فنا سپرده خواهد شد. پس هیچ گریزی وجود ندارد، نه می‌شود از جهان خصوصی بیرون آمد، نه می‌شود منکر بی‌اعتنایی نوعی و گریزپایی جهان عمومی به ما شد.

هردوی این امور را باید به‌عنوان «اموری ضروری» پذیرفت؛ بنابراین ما، جهان‌های خصوصی، باید چاره‌ای برای این جهان گریزپا بیندیشیم. این جهان را باید به‌نوعی در چنگ بگیریم. تصور کنید آب رودخانه‌ای دائما در جریان است و شما برای لحظه‌ای چنگی به آب زده، مشتی آب از آن برمی‌گیرید. این کار تلاشی موقت ولی مطلوب است، چون شما که قادر به متوقف‌کردنِ جریان آب نیستید؛ ولی به‌قدر توان خود می‌توانید بهره‌ای از آن در دست داشته باشید. نام‌گذاری دقیقا همین کار را با جریان گریزپای واقعیت بیرونی می‌کند. ما با نام‌گذاری می‌توانیم برای لحظه‌ای، خواه کوتاه خواه بلند مثلا سالیانی دراز، واقعیت عمومی، آن جهان بیرون خود را، ثابت نگه‌داریم؛ ما هرچه بخواهیم می‌توانیم به نام‌های خود بیاویزیم، جهان البته به راه خود رفته، دائما تغییر می‌کند. بچه‌ای که تازه متولدشده، اسم و نامی می‌خواهد، درست است؟ چرا نامی برای آن نوزاد جفت‌وجور می‌کنیم؟ ما این کار را می‌کنیم تا بتوانیم ازآن‌پس نوزاد را به اسمی بخوانیم که به‌محض برزبان‌آمدن نوکِ پیکان اشاره ما را تنها به سمت او ببرید. گویی با این نام‌گذاری می‌خواهیم به او تمایزی ببخشیم، او را از دیگر اشیا و آدم‌ها جدا کنیم؛ مثلا اگر اسم من پژمان است، این باعث می‌شود تا نشانه‌ای در کار باشد و دیگران بتوانند با آن نشانه مرا صدا کنند، نه مثلا احسان را. این نام، همین چندآوای معنی‌دار، باعث تمایزبخشیدن به من از محیط اطراف شده و مرا «در دسترس» جهان‌های خصوصی قرار می‌دهد. اکنون به گمانم بشود حرف آخر را گفت؛ نام‌ها مرزهایی هستند که ما در جهان عمومی سیال ترسیم می‌کنیم، مانند آبراهه‌هایی در زمینی زراعی؛ این مرزها گریزپایی، بی‌اعتنایی و حرکت سرسام‌آور جهان عمومی را برای ما تحمل‌پذیر می‌سازد. با این نام‌ها تا سال‌ها، حتی تا آخر عمر، مرزهای ثابتی میان جهانِ خصوصی خود و جهان عمومی بی‌رحم وجود دارد. همین لحظه من جهان عمومی را بی‌رحم خواندم؛ نامی یا توصیفی به آن افزودم تا مرزی بکشم تا بگویم که‌ای جهان گریزپا، این‌چنین از دست من نگریز، پایداری در این وضع زحمت فراوان بر من هموار می‌کند؛ درنتیجه اگر چنین کنی، حتما بی‌رحمی، چون مرا، این جهان خصوصی کوچک را، به زحمتی گزاف انداخته‌ای. نام همه‌چیز ماست؛ اگر بر امور ذهنی، عینی، جسمی، معنوی، اشیا، حالات درونی و هر چیزی که می‌توانید به اسم در ذهن خود متصور و احضارش کنید، اسمی نگذاشته باشیم، گویی اصلا وجود ندارند.

همین نام‌ها و همین اسامی و توصیف‌هاست که باعث می‌شود بتوان چیزی را شناخت، چون برای شناخت هر چیزی اول باید آن را «اشاره‌پذیر» ساخت، یعنی بشود به آن اشاره کرد و مثلا گفت درخت! همان‌طور که حتما می‌دانید، نام‌ها ابتدا کلی بودند؛ همین درخت نامی کلی است، در ادامه و وقتی اولین مرز درختی جهان ترسیم شد، حالا وقت آن بود که در این مرزِ درختی مرزهای دیگری هم رسم شود. این‌طور جهان وضوح بیشتری برای ما پیدا می‌کند، این‌گونه می‌شود بازهم از شتاب بی‌امان، از ناآرامی سرسام‌آور نهادِ جهان، در جهان خصوصی خودمان و به دستمایه قرار دادنِ اسامی، کاست. این است مقابله ما با این جریان سرسام‌آور. آدمی از همان آغاز با این مسئله درگیر بوده است. برای جمع‌بندی آنچه گفتیم با بررسی کوتاهی از قدیمی‌ترین سند نام‌گذاری کار را به انجام می‌رسانیم. در بین‌النهرین رساله‌ای وجود دارد به نام «انوماالیش»؛ این رساله حکایتی است که از چگونگی پیدایش جهان. جهان ابتدا در آشوب بود؛ درست مانند نهادِ ناآرام جهان عمومی؛ در این جهان هیچ‌چیز ثبات نداشت و نیروهای مختلف همیشه در جنگ و ستیز باهم بودند. اگر همیشه همه‌چیز این‌گونه پیش می‌رفت، قطعا خلقتی و ثباتی رخ نمی‌داد، هستی دیگ‌درهم‌جوشی بود که دمی از جوشیدن دست نمی‌کشید. خدایی به نام ماردوخ (ماردوک) سرمی‌رسد و در ستیز با همه این آشوبناکی و بازارِ مکاره جنگ و جدل نیروهای ستیزه‌گر، بر همه آن‌ها پیروز می‌شود؛ ماردوخ غائله را فیصله می‌دهد و جنگ تمام می‌شود. این مقطع از داستان را می‌توان آغاز مرزگذاری دانست، زمانی که اولین تیر سوژه یا جهان خصوصی به هدف می‌خورد و می‌توان جایی از سرعت جهان بکاهد تا مجالی برای درک آن به دست آورد. پس از تمام شدن ماجرا، اکنون هنگام خلقت است؛ نخستین بار ماردوخ به هزار و یک اسم، یعنی بی‌نهایت، خوانده و نام‌گذاری می‌شود، اسم اعظم، یعنی همین توانایی نام‌گذاری و مرزکشیدن در جهان، جملگی به دست ماردوخ داده می‌شود و درست در همین لحظه است که دو امر متمایز، یعنی جهان خصوصی و جهان عمومی، به‌واسطه همین نام‌ها درهم‌تنیده می‌شود؛ این‌گونه بود که ما آغاز شدیم و این‌چنین باقی خواهیم ماند، با خواندن جهان به اسم اعظم.

  • اصفهان زیبا
    پایگاه خبری اصفهان زیبا

    پژمان رنجبر

برچسب‌های خبر