اگر عباس بهشتیان زنده بود…‌

نیم‌قرن پیش، عباس بهشتیان زیر پل خواجو رو به زاینده‌رود، بدون اینکه به دوربین نگاه کند، گفت: «از اینکه ماشین‌ها روی پل خواجو رفت‌وآمد می‌کنند، خجالت می‌کشم.». خانه ابدی او حالا در حیاط تکیه میرفندرسکی تخت‌فولاد است؛ درحالی‌که تلاشش برای منع عبور ماشین از روی پل‌های تاریخی به ثمر نشست. نامه‌ها نوشت، با مسئولان باواسطه و بی‌واسطه صحبت کرد و دست‌آخر وقتی دید نمی‌شود، در روزی که قرار بود تانک‌ها برای یک مانور نظامی از روی سی‌وسه‌پل عبور کنند، دلش طاقت نیاورد و فریاد زد که جلوی ورودی پل می‌خوابد و برای این مانور باید از روی او رد شوند تا به تنِ رنجور پل صفوی برسند و شد آنچه او می‌خواست. حالا در آغازین روزهای قرن نوی شمسی، در این روزهای اردیبهشتی که به نام هفته فرهنگی اصفهان می‌خوانیمش، از خودمان بپرسیم باید از چه خجالت بکشیم و برای تصحیح کدامین تصمیم‌ها و روندهای غلط تلاش کنیم؟ نیم‌قرن دیگر که خیلی‌هایمان نیستیم، نتیجه کدام تصمیم، حال میراث و حال مردم اصفهان را بهتر خواهد کرد؟!
 
تاریخ انتشار: 09:14 - شنبه 1401/02/17
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
no image
دوربینِ گزارشگر اواخر دهه چهل شمسی از سی‌وسه‌پل و خواجو می‌گذرد، ماشین‌ها در دو لاین رفت‌وبرگشتی از روی پل خواجو رد می‌شوند. دوربین به زیر پل می‌آید و شهروندی را نشان می‌دهد که سمت چپ تصویر نشسته و در پس‌زمینه نمایی از ردیف دهانه‌های پل خواجو پیداست. صدای زاینده‌رود را هم می‌شنویم و شهروندی که حالا ما می‌شناسیمش و می‌دانیم عباس بهشتیان است، بی‌آنکه به دوربین نگاه کند، می‌گوید: «پل خواجو که یکی از شاهکارهای عهد صفویه است، روزگاری به‌منظور رفتن پیاده و سواره و درنهایت شترسوار، به‌وجود آمد و در آن زمان هیچ صحبتی از کامیون، اتوبوس، تریلی و تانک‌ها نبود. مع‌الوصف قریب نیم‌قرن است که این ماشین‌آلات را تحمل کرده. بنده به‌ نوبه خود که فرد آزاده‌ای هستم؛ نه کارمند جایی هستم، نه حقوق‌بگیر اداره‌ای و غالبا هم در امور شخصی خارج از شهر سر می‌کنم، از این موضوع خجالت می‌کشم. چرا اولیای امور به خود نمی‌آیند که دیگر اجازه ندهند ماشین روی این پل رفت‌وآمد نکند و فقط برای تماشا باشد. این اثر نفیس موردبازدید باستان‌شناسان باید قرار گیرد و آن‌طور رفت‌وآمدها را داشته باشد… .»
 اردیبهشت 1401 است و من می‌روم زیر پل خواجو، می‌نشینم همان‌جایی که روزی بهشتیان نشسته بود و دل‌نگرانِ میراث تاریخی اصفهانش بود. به زاینده‌رود نگاه می‌کنم. اگر همین‌الان دوربینی روی صورتم زوم کند، من باید از کدام دل‌نگرانی روایت کنم؟ آیا می‌توانم کاری کنم که نیم‌قرن بعد، وقتی فیلم را می‌بینند بفهمند، بیکار و بی‌دغدغه نبودم و تلاشی برای حل مشکلی که از آن دم زده‌ام، به کار بسته‌ام؟! بهشتیان دل‌نگران میراث تاریخی بود؛ چون وضعیت میراث طبیعی اصفهان هنوز به این بدی نشده بود. حالا اما زمانه دل‌نگرانی برای میراث طبیعی اصفهان است. من یا بهتر است بگویم همه ما، باید بنشینیم آنجا زیر پل خواجو و بگوییم: «زاینده‌رود که یکی از شاهکارهای طبیعی و خدادادی است، روزگاری اصفهان را زاییده و نه‌فقط اصفهان که حوزه تمدنی خودش را از سرچشمه تا پایاب به دنیا آورده، بزرگ کرده و حالا… مع‌الوصف بیست‌ویک سال است که صنعت و کشاورزی و مدیریت غلط بدترین رفتار را با مادرِ تمدن فلات مرکزی ایران، داشته‌اند و بی‌حرمتی‌هایشان به ساحت مادر، نفس او را به شماره انداخته است. ما از این موضوع خجالت می‌کشیم. چرا اولیای امور به خود نمی‌آیند؟!»
رو به دوربین خیلی حرف‌ها را نمی‌شود گفت. مخاطب حوصله شنیدن ندارد، مسئول تابِ شنیدن ندارد. رسانه، توان انتشار ندارد! دوربین که خاموش بشود، می‌توان فریاد زد و پرسید: زاینده‌رود که میراث طبیعی فلات مرکزی ایران است و باید زنده بماند، مرگش، مرگ حوضه 27هزارکیلومترمربعی از ارتفاعات زاگرس و زردکوه تا جلگه اصفهان و تالاب گاوخونی را در پی خواهد داشت. مگر می‌شود که بگویند «آب» را برای سه تا ده روز باز می‌کنیم که کشاورزان کشاورزی کنند؟! مگر اصلا زاینده‌رود، «آب» و «مسیر انتقال آب» است؟! مگر می‌توانید بگویید تخت‌جمشید حجم انبوهی از «سنگ» است یا جنگل‌های هیرکانی مجموعه‌ای از «چوب»؟! سنگ‌ها را جابه‌جا کنیم، چوب‌ها را قطع کنیم و بسوزانیم. آب را هم باز کنیم و ببندیم و منتقل کنیم. اصلا این «ما» هایی که این تصمیم‌های مرگ‌آفرین را برای میراثمان می‌گیریم، چه موجوداتی هستیم؟! بگذارید بگویم من که یک نفر شهروند معمولی و دست‌ازهمه‌جاکوتاهِ اصفهان هستم، از وضعیتی که بیش از دو دهه است برای زاینده‌رود، درست کرده‌اند، خجالت می‌کشم و شرمسارم.
  • اصفهان زیبا
    پایگاه خبری اصفهان زیبا

    نفیسه حاجاتی