طلاق توافقی یا طلاق جنسی

آمارها می‌گویند 97‌درصد طلاق‌های رایج کشور «توافقی» است. این پدیده که به دنبال گذر از دالان پیچاپیچ طلاق‌های سنتی و پایین آمدن آستانه تحمل زوج‌ها ایجادشده، حاصل نوع رفتار توأمان پخته و ناپخته زن و مرد در شناخت الگوواره‌ای ذهنی و واقعی زناشویی است. گفته می‌شود طلاق توافقی در روزگار حال نشان از نوعی عقلانیت در خروج از خشونت و رفتارهای پرخطر در حریم خانواده نیز دارد. یک جامعه‌شناس پدیده طلاق را فسخ قرارداد رابطه جنسی تعریف می‌کند، همان‌گونه که ازدواج را قراردادی میان دونفر به‌منظور التذاذ جنسی می‌داند.

تاریخ انتشار: 16:57 - چهارشنبه 1399/04/11
مدت زمان مطالعه: 6 دقیقه
no image

آمارها می‌گویند 97‌درصد طلاق‌های رایج کشور «توافقی» است. این پدیده که به دنبال گذر از دالان پیچاپیچ طلاق‌های سنتی و پایین آمدن آستانه تحمل زوج‌ها ایجادشده، حاصل نوع رفتار توأمان پخته و ناپخته زن و مرد در شناخت الگوواره‌ای ذهنی و واقعی زناشویی است. گفته می‌شود طلاق توافقی در روزگار حال نشان از نوعی عقلانیت در خروج از خشونت و رفتارهای پرخطر در حریم خانواده نیز دارد. یک جامعه‌شناس پدیده طلاق را فسخ قرارداد رابطه جنسی تعریف می‌کند، همان‌گونه که ازدواج را قراردادی میان دونفر به‌منظور التذاذ جنسی می‌داند. مرتضی پدریان معتقد است که با جاری شدن خطبه طلاق الزاما همه‌چیز تمام نمی‌شود و ممکن است افراد دیگر روابط خود را حفظ کنند. این جامعه‌شناس طلاق توافقی را به دلیل ازدیاد آن در جامعه دیگر یک آسیب اجتماعی نمی‌داند و معتقد است هم‌اکنون به یک کنش عادی تبدیل‌شده که می‌تواند جنبه‌های مثبت و منفی داشته باشد. او در گفت‌وگو با اصفهان زیبا آنلاین به نکات متعددی درزمینه به وجود آمدن طلاق توافقی و پیش‌زمینه‌های آن اشاره کرد که در ادامه می‌خوانید.

آقای دکتر! آیا طلاق در یک رابطه زناشویی پایان همه‌چیز است؟

الزاما نمی‌تواند این‌گونه باشد. وقتی فرد طلاق می‌گیرد، تنها رابطه‌ای که قطع می‌شود رابطه جنسی است و بقیه روابط می‌تواند سر جای خودش بماند. ولی به‌طورمعمول وقتی طلاق اتفاق بیفتد همه‌چیز از بین می‌رود. نه. می‌تواند سر جایش باشد؛ یعنی به‌عنوان قطع یک رابطه نیست. من چندین مورد مطالعاتی دارم که طلاق گرفته‌اند اما روابط اقتصادی، کاری و… آنها برقرار است.

این مسئله به سطح فرهنگی خانواده‌ها هم برمی‌گردد؟

بله. دقیقا. آن‌ها به این بلوغ عقلانی رسیده‌اند که نمی‌توانند رابطه جنسی داشته باشند، ولی می‌توانند به خاطر بچه‌ها یا کارهای دیگر رابطه داشته باشند. بااین‌حال بر اساس آمار، نزدیک به 97 درصد طلاق‌های جامعه ما طلاق‌های توافقی است. این نوع طلاق‌ها نشان از چند نکته دارند: نخست اینکه زن و مرد به یک مرحله‌ای از عقلانیت در زندگی زناشویی رسیده‌اند که به‌جای اینکه در نظام خانواده پرخاشگری و خشونت و عدم وجود آرامش را ایجاد کنند، بهتر است از یکدیگر جداشده و رفتارهای غیرقابل‌قبول را از نظام خانواده حذف کنند. نکته دوم اینکه افراد در طلاق توافقی احتمالا می‌خواهند انتخاب‌های خودشان را تصحیح کنند، یعنی بر اساس این زندگی مشترکی که داشته‌اند. طبق مطالعه‌ای که من بر بیست مورد طلاق عاطفی داشته‌ام، ابتدا زوج‌ها یک ارتباط عاطفی اولیه بینشان برقرارشده ولی وقتی‌که رفته‌اند زیر یک سقف، متوجه شده‌اند فضاهای ذهنی‌شان، متن و حاشیه زندگی‌شان، باهم هم‌خوانی ندارد؛ چون اگر متن و حاشیه زندگی دو نفر باهم هم‌خوانی نداشته باشد نمی‌توانند به یک سفر طولانی به‌عنوان زندگی ادامه بدهند.

باید به همین راحتی طلاق توافقی را بپذیریم و تبعاتش را نبینیم؟

چرا. اینجا دونکته دیگر هست. نکته اول اینکه به‌هرحال طلاق هم برای زن و هم برای مرد به‌عنوان یک نوع شکست در انتخاب شریک زندگی است. این اصل قضیه است. نکته دیگر این است که این هم‌سفری که به‌عنوان شریک زندگی انتخاب کرده‌ام و می‌خواهم عمرم را با آن طی کنم، نه‌تنها در این سفر نمی‌توانیم باری را از دوش هم برداریم، بلکه بار هم را سنگین‌تر هم می‌کنیم. پس عقلانیت حکم می‌کند که همین‌جا سفرمان را به پایان برسانیم؛ بنابراین شکی نیست که طلاق آسیب‌های روحی و روانی دارد، اما اگر از منظر مکتب مبادله نگاه کنیم، هزینه و فایده‌ای که جدا شدن برای فرد دارد، بیشتر از باهم بودن است؛ مثلا در طلاق باید هزینه داد. در این هزینه‌هایی که می‌دهید، یک سری منفعت هم به دست می‌آورید. به‌عبارت‌دیگر اگر هزینه ادامه این زندگی بیشتر از نفعش باشد، بهتر است ما این هزینه را حذف و رابطه را قطع کنیم.

با توجه به آن آمار 97 درصدی که گفتید، آیا کل جامعه به این درک رسیده که باید توافقی جدا شوند؟!

یک‌بخشی از آن بله. نکته دیگر این است که افراد طرح‌واره‌هایی از شوهر یا زن دارند اما وقتی به زندگی مشترک زیر یک سقف می‌رسند، آن طرح‌واره با همسرشان همخوانی ندارد. به‌واقع فرد این طرح‌واره را با همسرش تطابق می‌دهد، اگر با آن الگو تطابق داشته باشد، زندگی مشترکشان مشکلی پیدا نمی‌کند ولی اگر با آن مصداق بیرونی هم‌خوانی نداشته باشد، دچار تعارض و کشمکش می‌شود و این تعارض و کشمکش منجر به این می‌شود که اگر به مرحله‌ای از عقلانیت رسیده باشند می‌گویند تا به اینجا باهم بودیم و بعد ازاینجا دیگر نمی‌توانیم ادامه دهیم.

یعنی با یک مشکل شناختی روبه‌رو هستیم؟

دقیقا! مشکل حوزه شناختی در بحث طرح‌واره از زن و شوهر است.

پس بر می‌گردد به مشکلات قبل از ازدواج!

بله. به خاطر همین یکی از ایراداتی که به قوه قضائیه و تشکیل نظام خانواده دارم این است که این قوه درزمینه مسائل خانواده بیش‌ازحد متأثر ازنظر روان‌شناسان است؛ مثلا آمده‌اند و برای افرادی که به مرحله طلاق توافقی رسیده‌اند، سه جلسه مشاوره می‌گذارند. طبق مطالعه‌ای که من انجام داده‌ام، 9/99 درصد مشاوره‌های طلاق‌های توافقی منفی است؛ یعنی جواب مثبت نمی‌گیرند، چون فرد به نقطه‌ای رسیده که دیگر مشاوره قادر به حل مشکلش در این نقطه نیست. ما پیشنهاد کردیم به‌جای اینکه این مشاوره‌ها در حین طلاق توافقی انجام شود، مشاوره‌های قبل از ازدواج را داشته باشیم، اما قبول نکردند.

پس باید بیشتر از جامعه‌شناس‌ها کمک بگیرند تا روان‌شناس‌ها.

متأسفانه سیستم اجتماعی ما به‌گونه‌ای است که خود نظام حاکمیت هم بهای زیادی به جامعه‌شناس‌ها نمی‌دهد و روان‌شناس‌ها را گذاشته و مشکلات را مضاعف کرده است. از طرفی هم به نظر می‌رسد همیشه مشاوره‌های درستی داده نمی‌شود. نکته بعدی در طلاق توافقی، بحث شیوه‌های همسرگزینی است. در شیوه‌های همسرگزینی ما نمی‌توانیم رابطه‌های عقلانی و عاطفی را باهم هماهنگ کنیم و عمدتا وقتی این رابطه دوسویه در زندگی مشترک قرار می‌گیرد، این اتفاق می‌افتد. در رابطه با شکل‌گیری طلاق‌های توافقی در ساختار اجتماعی ما بعد از انقلاب نکته اساسی این است که نظام خانواده و ساختار آن در تقسیم‌بندی گروه‌ها، جزو گروه‌های اولیه است. در گروه اولیه روابط صمیمی است، بر اساس عشق و انجام مسئولیت است و نه تکلیف؛ بنابراین در اینجا چیزی به‌عنوان حق‌وحقوق معنا پیدا نمی‌کند، البته نه اینکه نباشد؛ هست، ولی در گروه اولیه حق‌وحقوق معنا و مفهومی ندارد. تقسیم ‌کار نوشته‌ای وجود ندارد. بعد از انقلاب یکی از بحث‌هایی که روی آن کار و در رسانه‌ها مطرح شد، بحث حق زنان و حق مردان است. زنان به دنبال مطالبه حقشان حرکت کردند و ازآنجایی‌که نظام جامع‌پذیری ما نظام مردسالارانه است، نیامدیم درعین‌حال که بحث حقوق زن را مطرح کرده‌ایم، ساختار فکری مردانمان را هم از حالت مردسالارانه رها کنیم، بنابراین زن حق خودش را می‌خواهد و مرد هم فکر می‌کند ساختار نظام فکری‌اش باید مردسالارانه باشد. پس یک تعارض و کشمکشی بین این دو اتفاق می‌افتد و قانون هم به زن می‌گوید شما حق داری برای شیردادن بچه و برای نظافت خانه پول بگیری و… و حق داری بگویی غذا درست نمی‌کنم. این حق است. درست هم هست ولی در گروه اولیه هیچ معنا و مفهومی ندارد. عقلانی‌شدن قوانین زندگی باعث شده آدم‌ها به حقوق خودشان بهتر آگاه شوند و این آگاهی به حقوق خودشان یکی از ریشه‌هایی است که موجب طلاق توافقی می‌شود. اگر این‌طوری بگوییم بهتر است تا بار منفی هم پیدا نکند: در گروه‌های اولیه چیزی به نام حق، تقسیم‌کار، پاداش و تنبیه رسمی وجود ندارد. در گروه اولیه روابط، چهره به چهره، صمیمی و عاطفی است. من می‌توانم کارهای خانه را هم انجام دهم و خانمم هم می‌تواند درآمد داشته باشد و کارهای خارج از منزل را هم انجام دهد؛ الزاما این نیست که من حق ندارم این کار را انجام دهم، درحالی‌که در گروه‌های ثانویه هرکسی در چهارچوب نقش خودش فعالیت می‌کند و حق ندارد نقش دیگری را ایفا کند. این ضابطه‌ها و نقش‌ها در گروه اولیه از قبل تعیین‌شده و کلیشه‌ای نیستند و حق‌وحقوقی بر آن قائل نیست. نه اینکه نداشته باشند، دارند، ولی این آگاهی در این فضا معنا و مفهوم پیدا نمی‌کند. یک رابطه صمیمی عاطفی بین من و نظام خانواده‌ام هست، حالا اگر قرار شد حق و قوانین گروه ثانویه بر خانواده حاکم شود، کشمکش و تعارض ایجاد می‌شود. فرد آن آگاهی را دارد ولی می‌گذارد برای گروه ثانویه. آن آگاهی را به قول پدیدارشناس‌ها «اِپوخه»‌اش می‌کند، می‌گذاردش کنار و می‌گوید من نمی‌خواهم در نظام خانواده این حاکم باشد. اپوخه شدن حق در نظام خانواده نقش اساسی را بازی می‌کند. اگر این اتفاق نیفتد، نتیجه‌اش می‌شود کشمکش و تعارض و نهایتا طلاق. نکته دیگری که در بحث طلاق توافقی مطرح می‌شود، به نظر من این است که طلاق حالت ویروسی به خودش گرفته است. افراد نگاه می‌کنند که این طلاق گرفته و آن طلاق گرفته، دیگر به‌عنوان یک نابهنجاری اجتماعی به آن نگاه نمی‌کنند. به‌عبارت‌دیگر، طلاق در نظام اجتماعی فعلی از منظر مسئله و آسیب رهاشده و به‌عنوان یک رفتار عادی اجتماعی تلقی می‌شود.

یعنی قبح آن ریخته است؟

بله. دیگر نابهنجار نیست؛ مثلا می‌گویید فلان کس طلاق گرفته، مخاطب خیلی تعجب نمی‌کند! بنابراین به نظر من طلاق دیگر نه مسئله است و نه آسیب، یک کنش عادی اجتماعی است که می‌تواند کارکردهای مثبت و منفی داشته باشد. طلاق یک رفتار و یک کنش عادی جامعه ماست، منتها ازآنجایی‌که پیامدهای آن می‌تواند برای جامعه هم آسیب‌زا باشد و هم کارکرد مثبت داشته باشد، بهتر است ما برای تحکیم نظام خانواده‌مان بیاییم و روی بحث مشاوره‌های قبل از ازدواج و انتخاب‌های قبل از ازدواج کار کنیم و افراد را به درجه‌ای از آگاهی برسانیم که بتوانند متن و حاشیه مشترکی پیدا کنند تا به‌راحتی به زندگی مشترک دلخواهشان برسند. ما از این به بعد باید طلاق را از این زاویه نگاه کنیم که اگر افراد در خانواده‌ای باشند که زوج‌ها از هم طلاق عاطفی یا توافقی گرفته باشند و کشمکش و تعارض از آن‌ها جدانشدنی باشد، اثر این خشونت‌ها بر فرزندان ما بسیار سنگین‌تر از افرادی خواهد بود که از همدیگر طلاق می‌گیرند. اکنون حرکت جامعه ما به سمت ذره‌ای‌شدن است و در ساختار جامعه ذره‌ای، فرد همه دیگران را برای منافع فردی خودش می‌خواهد اما این فردگرایی نیست. بخش عظیمی از آسیب‌های اجتماعی ما و بخشی از پدیده شکل‌گیری طلاق‌های توافقی ناشی از ذره‌ای شدن جامعه است که این ذره‌ای شدن در همه ابعاد نظام اجتماعی ما تأثیرگذار است. این در حالی است که در نظام لیبرالیستی که همه‌چیز فردی می‌شود، فرد منافع خودش را درگرو منافع جمع می‌بیند ولی در ذره‌ای شدن، فرد منافع خودش را در زیر پا گذاشتن تمام اصول اخلاقی و غیراخلاقی جامعه می‌بیند.
 

  • اصفهان زیبا
    پایگاه خبری اصفهان زیبا

    عادل امیری

برچسب‌های خبر