اما امسال با وضعیت جدید و ویروس ناخواندهای که سروکلهاش پیداشده، نه از حالوهوای اسفند و عید نوروز خبری بود و نه الان از صدای زنگ مدرسه و ذوق دوباره دیدن حضوری دوستان و معلمان خبری هست. مدرسههای غیرحضوری دایر میشوند و اگر هم بنا به حضور واقعی دانشآموزان و معلمان باشد، آنقدر ترس از گرفتن ویروس کرونا در دل همه میافتد که دیگری ذوق و شوقی باقی نمیماند. این چند روز که خبر از بازگشایی و آغاز مدارس آمده و عدهای هم به مدرسه رفتند، گزارش امروز را به حالوهوای این روزهای مدارس اختصاص دادیم. به سراغ نوجوانان رفتیم و از آنها درباره بازگشایی مدارسشان پرسیدیم.
13 نیمکت و 13 دانشآموز
«ما 13دانشآموزیم توی کلاس که هر نفرمون یه صندلی و یه نیمکت داریم. درباره پروتکلها هم باید بگم که بله خیلی رعایت میشه. مثلا قانونهایی برامون گذاشتند که ایناست: حق نداریم وسیلهای روی زمین بگذاریم، حق نداریم از همدیگه وسیله قرض بگیریم و درباره ماسک علاوه بر اینکه همیشه باید روی صورتمون باشه، حتما باید ماسک یدکی همراهمون باشه. آبخوری و سرویس بهداشتی رو بستند. توی زنگ تفریحها حق نشستن در حیاط رو نداریم. مسئول چک فاصله داریم که میاد هربار بهمون تذکر میده فاصلهمون رو باهم رعایت کنیم. در هر کلاس و برای کل مدرسه محلول ضدعفونی باید همراهمون باشه که هر زنگ میزمون رو ضدعفونی کنیم. وسیلههایی رو که میاریم تو مدرسه، هر کدوم جدا با فریزر بپوشونیم تا افتاد زمین کثیف نشه و اینکه کلا صبحگاه و نمازجماعت برگزار نمیشه.» اینها قوانینی است که در مدرسه سارا اعمال شده است. وقتی با چنین قوانینی روبه رو میشویم، باورمان میشود که به اسارت ویروسهای خبیثی درآمدهایم که ما آنها را با چشم نمیبینیم؛ اما آنها ما را میبینند و تمام زندگیمان را تحت سیطره خود درآوردهاند.
خانه مرگ
آسو یکی از کسانی است که مطمئن است ما آدمها به اسارت ویروسها درآمدهایم؛ چون تمثیلهایی از این وضعیت میآورد که گویی وضعیت خیالی داستانها را به فضای واقعی زندگیاش آورده است. آسو میگوید که تنها برای دادن آخرین امتحانش به مدرسه رفته است و خوشبختانه قرار نیست دیگر دانشآموز باشد. اما همینکه وارد مدرسه شده آنجا را شبیه «خانه ارواح» دیده است. او میگوید: «خانه ارواح رو دیدی؟ سوتوکورترش کن. ساکتتر. خالیتر. با مقدار زیادی از بوی الکل. همه اینا مساویه با مدرسهای که من امروز دیدم.» آسو میگوید وقتی وارد مدرسه شده رمان «خانه مرگ» برایش تداعی شده. داستانی درباره نقلمکان کردن یک خانواده است که به خانه جدیدی میروند. خانهای مرموز، ترسناک و احتمالا جنزده. «من هیچوقت با مدرسه موافق نبودم؛ چون مدرسه آدما رو احمقتر میکنه. وقتی در حالت عادی اینقدر با مدرسه مخالف بودم، دیگه تو این ایام کرونا صددرصد مخالفم.» به نظر آسو پروتکلهای بهداشتی در مدرسه رعایت شده بوده؛ چون دانشآموزان کمی را در مدرسه دیده و بهنظرش این نشاندهنده آن است که دانشآموزان را زوج و فرد کرده بودند. او در آخر حرفهایش به این نکته اشاره میکند که مدرسه دیگر حالوهوای سابق را ندارد. «حس و حالی که نتونی دوستات رو بغل کنی و کنارشون راحت و بیاسترس بشینی، حس و حاله وجدانا؟»
پر کردن فاصلهها
الناز اما نظر متفاوتی دارد. به نظر او جو مدرسه مثل سابق است. حتی او میگوید دوستان صمیمی بدون در نظر گرفتن کرونا و رعایت فاصله اجتماعی همدیگر را بغل میکنند و وقتی دورهم جمع میشوند تا باهم حرف بزنند خبری از رعایت فاصله نیست. الناز از قوانینی که مدرسه برای حفظ رعایت فاصله اجتماعی گذاشته است، میگوید. اما این را هم اضافه میکند که این قوانین رعایت نمیشود. مثلا در کلاس درس نیمکتها را تکنفره کردهاند و گفتهاند یکی در میان بنشینند. به این صورت که نفر جلویی سمت چپ بنشیند، نفر پشت سرش سمت راست. اما بچهها پشت سرهم بهصورت ردیفی مینشینند. برای همین ممکن است با نفر کناریشان فاصله حفظ شود؛ اما با نفر پشتسریشان نه. الناز میگوید: «خود دانشآموزها رو هم به دو گروه الف و ب تقسیم کردند. اینجوری خیلی از دوستها از هم جدا شدند. علاوه بر این یه نکته بدتری که این الف و ب کردن داره اینه که دانشآموزای قوی و ضعیف از هم جدا شدن. مثلا گروه ب خیلی ضعیفاند و گروه الف خیلی قوی. برای همین اون رقابت و توازنی که باید بین بچهها باشه، دیگه نیست.»
او به نکته مهم دیگری هم اشاره میکند: کوتاه شدن زمان کلاسها. «الان هر زنگ 35 دقیقه شده، معلم تا میاد درس بده زنگ تفریح میخوره. این وسط هم معلما عصبی شدن، هم خود ما.» با این تفاسیر ترجیح الناز این است که کلاسها مجازی برگزار شود؛ چون اگرچه کلاس حضوری بازدهی بیشتری دارد، اما الان و با این وضعیت کلاس حضوری چیزی جز اعصاب خردی ندارد. هم زمان کلاسها کم شده و هم نشستن سر کلاس با ماسک برای همه عذابآور است. الناز کلا به سیستم حضوری کلاسها معترض است؛ اما بازهم تأکید میکند که شور و ذوق دانشآموزان به روال سابق است. آنها همچنان باهم میگویند و میخندند و مثل سالهای گذشته باهم معاشرت میکنند.
ایده سوراخ کردن ماسک!
«راستش من زیاد با مدرسه جور نیستم و قبل کرونا هم هرروز یه بهونه واسه نرفتن پیدا میکردم؛ اما چند روز پیش رفتم یه سری زدم تا ببینم کلا در چه وضعیه و میشه ادامه داد یا نه. بههرحال بحث نمره هم مطرحه. من چون خودم باید یه چیزی رو بخونم تا یاد بگیرم، به خاطر همون احساس میکنم مدرسه وقتم رو میگیره. ولی بیشتر دوستام که از مدرسه متنفر بودن، الان واسه اومدن به مدرسه بالبال میزنن! مثلا یکی از دوستام میگفت اینقدر خونه موندم که اگه بازم ادامه پیدا میکرد به مامان بابام میگفتم اینجا دیگه یا جای منه یا جای شما! یا مثلا معلم فیزیکمون میگفت دوماه اول اونقدر واسش سخت بوده که ناخودآگاه اشک میریخته. الان فکر میکنم معلممون هم از بازگشایی مدارس خوشحال باشه.» این حرفها را کوثر به من میزند. کوثر هم مثل بیشتر بچهها ترجیحش به برگزاری مجازی کلاسهاست. او در ادامه یک ماجرای خندهدار تعریف میکند: «واسه رعایت پروتکلها یه چیزی بهتون بگم: مامان من معاون مدرسه ابتداییه. میگفت یکی از بچهها چند روز پیش ماسکشو سوراخ کرده بود از چند جا. بقیه هم بهش حسودی میکردن و میخواستن ماسکشون مثل اون باشه تا صداشون راحت به همدیگه برسه!»
عادتی زمانبر
عاطفه ساکن زابل است. او امسال به هنرستان رفته تا در رشته مورد علاقهاش که عکاسی است تحصیل کند. آنچه عاطفه روز اول مدرسه دیده، این بوده که بچهها ماسک داشتند، بعضیها هم دستکش. اما مدرسه با اینکه دانشآموزان زیادی هم ندارد، تبسنج نداشته که در بدو ورود دمای بدن تکتک دانشآموزان را بسنجد. حتی وقتی عاطفه زنگ تفریح به دستشویی میرود، متوجه میشود که مایع دستشویی را عوض نکردند و انگار همان تهماندههای پارسالی است. علاوهبر این مشکلات، عاطفه از این میگوید که معاشرت با بچهها باوجود داشتن ماسک سخت شده و نکته مهمتر موقعی است که دانشآموزان میخواهند خوراکی بخورند. او میگوید: «انگار همهمون داریم وسواسی میشیم. برای اینکه خوراکی بخورم همش مراقبم دستم به جایی نخوره، حتی به کیفم. حس میکنم همهجا آلودهست.» عاطفه میگوید بعد از این همه وقفه که آنها به مدرسه نمیرفتند، الان و با این اوضاع، مدرسه رفتن واقعا برایشان خیلی سخت است و زمان میبرد تا به آن عادت کنند.
ممنوع شدن آغوش
مادر عاطفه معلم دبستان است. در خلال این گزارش مادر او هم بهعنوان یک معلم برایمان حرفهایی زد. شاید بد نباشد این اوضاع را از زبان یک معلم هم بخوانیم: «گرچه مدرسه اومدن توی این اوضاع مثل سالهای پیش نمیشه؛ اما میشه با یه راهکارهایی شرایط رو کنترل کرد. خیلی سخته که نمیشه بچهها رو توی آغوش خودمون بگیریم و بهشون ابراز علاقه کنیم. بچهها خیلی دوست دارن به معلمشون نزدیک بشن؛ اما متأسفانه ما مجبوریم اونا رو از خودمون دور کنیم. من دوست دارم بچهها رو مدتها تو آغوش خودم بگیرم و نوازششون کنم؛ اما الان و با این شرایط شدنی نیست. امسال روز اول مدرسهها ما حتی نتونستیم با یه شکلات از بچهها پذیرایی کنیم و این خیلی برای ما معلمها سخت بود.» مادر عاطفه میگوید که بچههای مدرسهشان ترجیحشان به این بوده که حضوری کلاسها تشکیل شود؛ چون از ماندن در خانه خسته شده بودند و دلشان برای مدرسه تنگ شده بود. «من مثلا پارسال میدیدم که بچهها زنگ تفریح خوراکیشون میفته زمین، برش میدارن و میخورن. اما الان وقتی پاککن و مدادشون هم میفته زمین هی اجازه میگیرن که برن بیرون و اون رو بشورن. تازه ماسک و شیلد زدن برای دخترا سختتره. چون دخترا لباسهای بیشتری نسبت به پسرا دارند. من به دانشآموزای دخترم گفتم اگه میخوان مقنعهشون رو بردان تا راحتتر بتونن ماسک رو تحمل کنن. در کل امسال سال سختیه اما به یاری خدا کرونا رو میندازیم اون گوشه و به زندگی عادیمون برمیگردیم.»