شرم؛ نقطه‌ای که سیاست به پایان می‌رسد و اخلاق شروع می‌شود

«اگر با کشتن یک ثروتمند در کشوری دیگر، و بدون اینکه از خانه‌ات خارج شوی، ثروتمند شوی چه کار می‌کنی؟ آیا او را می‌کشی یا نه؟». این سوالی است که ذهن بسیاری از متفکران و روشنفکران قرن نوزدهمی اروپا را به خود مشغول کرده بود. بعضی از تاریخ‌نگاران آن را به غلط به روسو نسبت می‌دهند، در حالی که مشابه این پرسش برای اولین توسط یکی از شخصیت‌های رمان باباگوریوی بالزاک مطرح شد. شاتوبریان هم سال‌ها درگیر چنین مسئله بغرنجی بود و علاوه بر او، داستایوفسکی نیز نظیر این پرسش را بارها در رمان‌هایش مطرح کرد. آیا اگر به ما نیروی جادویی داده شود که توسط آن بتوانیم افرادی را که هرگز در زندگی ندیده‌ایم از میان برداریم چه کار خواهیم کرد؟ احتمالاً امروز بیشتر مردم، به خاطر حضور در شبکه‌های اجتماعی و زندگی در دهکده جهانی، در پاسخ به سوال مذکور خواهند گفت که طرف را نخواهند کشت (راست یا دروغش بماند). اما ماجرا برای کسانی که قرن‌ها پیش زندگی می‌کردند متفاوت‌تر و پیچیده‌تر بود چرا که دنیا برایشان همانند دنیای ما این اندازه کوچک و دهکده‌مانند نبود. زمانه تغییر کرده ولی با این حال امروز هم روح اصلی پرسش بالزاک همچنان زنده و معنادار است؛ بیایید آن را به شکل دیگری مطرح کنیم: آیا باید اخلاق را نسبت به کسی که هرگز ندیده و نخواهیم دید رعایت کنیم؟ آیا اعمال شر نسبت به فردی که حتی از وجود خارجی‌اش بی خبر هستیم مجاز است؟

تاریخ انتشار: 13:21 - یکشنبه 1400/02/5
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
no image

مسئله اصلی در اینجا نسبت اخلاق با حضور دیگری است. ما ممکن است در ذهن خودمان یا نزد دوستان صمیمی یا اعضای خانواده‌مان، از کسی بدگویی کنیم، پشت سرش حرف بزنیم و حتی به او دشنام بدهیم؛ اما شاید هرگز چنین سخنانی را پیش خود آن شخص بیان نکنیم. دلیل ما برای رعایت اخلاق در حضور او دو دلیل عمده دارد. دلیل اول ترس از دیگری است. اگر حضوری و رودررو به کسی شر برسانیم امکان دارد که او هم متعاقباَ، از لحاظ روحی یا حتی فیزیکی، به ما آسیب بزند. چون از رفتارهای غیراخلاقی احتمالی درباره خودمان می‌ترسیم سعی می‌کنیم دست به رفتارهای غیراخلاقی در قبال طرف مقابلمان نزنیم. تا جای ممکن دیگران را در برخوردهای مستقیم نمی‌رنجانیم، از ترس اینکه خودمان هم توسط آن‌ها رنجیده شویم. حتی وقتی در حضور دیگری چیزی به ذهنمان می‌رسد هم آن را کنترل کرده و به اصطلاح کظم می‌کنیم. گستاخ‌ترین آدم روی زمین هم همیشه هر چیزی را که به ذهنش می‌رسد در حضور دیگری بیان نمی‌کند، که اگر این کار را می‌کرد تا الان روی زمین نبود! فرض کنید انسان‌ها طوری آفریده شده بودند که هر نظری را که درباره دیگران به ذهنشان می‌رسد، بدون درنظر گرفتن ملاحظات اخلاقی، سریعاَ بر زبان می‌آوردند؛ حتما حدس می‌زنید در این حالت چه بلایی بر سر دنیا می‌آمد. پس چه خوب که از دیگران می‌ترسیم. این تازه فقط مربوط به ترس از برخورد متقابل دیگری با ما بود؛ حرفی از شکایت و پلیس و دادگاه و نهادهای دیگر به میان نیاوردیم.

اما رعایت اخلاق در حضور دیگری دلیل دیگر و یک معنا مهم‌تری هم دارد: شرم از دیگری. پرسشی که در ابتدای مقاله مطرح شد هم با شرم سروکار داشت و نه ترس. ترس در حقیقت بیشتر مقوله‌ای مربوط به سیاست است و نه اخلاق. در همین زمینه بسیاری از فیلسوفان اخلاق بیان کرده‌اند که اگر از روی ترس دست به کاری اخلاقی بزنیم در واقع هیچ کار اخلاقی‌ای انجام نداده‌ایم. مثلاَ اگر مجبور باشیم هر روز به کارفرما و رئیس‌مان احترام بگذاریم، هیچ عمل اخلاقی‌ای انجام ندادیم (حتی در بعضی جاها ممکن است کارمان غیراخلاقی باشد). همانطور که هابز می‌نویسد یک جامعه سیاسی بر اساس ترس شکل می‌گیرد و انسان‌ها از ترس اینکه توسط یکدیگر دریده نشوند تن به رعایت بعضی از عرف‌ها و اصول می‌دهند. در اینجا ترس یک مقوله کاملاً سیاسی (یا سیاسی-اقتصادی) است و ربط چندانی به اخلاقیات ندارد. شرط اول اخلاقی بودن، داشتن آزادی و امنیت است؛ یعنی به اختیار و با آزادی دست به کنش بزنیم. وقتی من با جان و دل کاری برای بالادستی خود انجام می‌دهم سیاست به خرج داده‌ام، ولی وقتی برای زیرست خود وقت می‌گذارم عملی اخلاقی انجام داده‌ام. در سیاست ما با ترس و چشمداشت سروکار داریم؛ در حالی که در اخلاق ما نه از طرف مقابل می‌ترسیم و نه هیچ گونه چشمداشتی از او داریم. «اگر با کشتن یک ثروتمند در کشوری دیگر، و بدون اینکه از خانه‌ات خارج شوی، ثروتمند شوی چه کار می‌کنی؟ آیا او را می‌کشی یا نه؟» پاسخ سیاسی به این پرسش بلی است. کسی که در یک کارخانه اسلحه‌سازی در آمریکا بمب می‌سازد هرگز خبر ندارد این بمب قرار است روی سر چه کسی، در خاورمیانه یا آفریقا، بخورد.

اما با تکیه بر شرم هم به راحتی نمی‌توانیم به پرسش بالزاک پاسخ دهیم چرا که شرم همیشه در حضور دیگری رخ می‌دهد و نه در غیاب کسی که او را هرگز ندیده و نمی‌شناسیم. برای شرمگین بودن همواره به یک چهره نیاز است. به قول لویناس، در لحظه شرم این چهره دیگری است که بر ما ظاهر می‌شود و خطابمان قرار می‌دهد. چهره به واسطه قدرتش ما را بازخواست نمی‌کند، بلکه برعکس، در ضعف و عریانی‌اش خود را بر ما آشکار کرده و رو به ما می‌گوید: «قتل نکن». ما همیشه در حضور دیگری شرم می‌کنیم. وقتی پشت سر کسی بدگویی می‌کنیم و این سخنان به گوش او می‌رسد ترجیح می‌دهیم با او چهره به چهره نشویم چرا که در حضور از کارمان شرم می‌کنیم و خجالت می‌کشیم. در عریانی و ضعف چهره دیگری چیزی وجود دارد که وجودمان را به پرسش می‌کشد. به همین دلیل است که می‌خواهیم در حضور او پنهان شویم. گاهی چشمانمان را می‌بندیم و گاهی دست روی صورتمان می‌گذاریم؛ «کاش زمین دهن باز می‌کرد و منو می‌بلعید»، «از خجالت آب شدم رفتن تو زمین»؛ بله، در شرم مسئله بر سر پنهان و آب شدن است. معمولاً چهره آدمی در حضور دیگری از خجالت سرخ می‌شود. این سرخی چیزی نیست جز دست و پا زدن برای استتار؛ تلاشی برای مخفی کردن وجود. در اینجا از هیچ نیروی قدرتمندی نمی‌ترسیم بلکه به خاطر حضور نیرویی بسیار ضعیف شرم می‌کنیم. دقیقاَ در همین نقطه است که سیاست به پایان می‌رسد و اخلاق شروع می‌شود. با این حال هنوز به پرسش بالزاک پاسخی نداده‌ایم: «اگر با کشتن یک ثروتمند در کشوری دیگر، و بدون اینکه از خانه‌ات خارج شوی، ثروتمند شوی چه کار می‌کنی؟ آیا او را می‌کشی یا نه؟» پرسش سختی است. هر کسی باید خودش به چنین پرسشی پاسخ دهد. شرم بر کسی که دروغ بگوید!

 

  • اصفهان زیبا
    پایگاه خبری اصفهان زیبا

    جواد احمدی

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط