ژاک لاکاریر، 1976 از سال 2016 میلادی، برای خلق مجموعهای ویژه از نقاشیهای روی بوم، «درخت» سوژه موردعنایت استاد عباس رستمیان بوده است که خودِ این امر نیز جذابیتی مضاعف میشود درباره کنکاش در گیاهانی که از زمانهای کهن سرشار از معانی خاص بودهاند، چراکه مرورِ گذشتگان هم روشن میکند که درختان به چه اندازه مورد تکریم مردم باستان قرار میگرفتهاند، گویی که آنها را واسطه مهمی میان دو عالم روحانی و روزمرگی میدانستند.
هرکدام از آثار این مجموعه همزمان و در یک قاب، هم شامل ژستهای دقیق است و هم شامل حرکاتی راحت و تصادفی که با رعشه قلم و شکلهای سیاه و سفید و گاهی آمیخته به رنگ طلا تصویر شده که این مسئله قدرت فراواقعی و خیالانگیز فضای تابلو را پررنگتر میکند. فضای تابلوها برخلاف سبک رایج رستمیان، دوبعدی و با حال و هوایی سرد به نظر میرسد که گاهی با چند برگ خشک پاییزی تزیین شده است. همانطور که به باور موسیقیدانان، سکوت هم ارزش یک نت موسیقایی دارد، در این مجموعه از تابلوهای استاد نقاش نیز فضای منفی و پسزمینه اثر، خود جزء نمایشی از جهانی وصفناپذیر میشود. رستمیان اگرچه با موضوعات فیگوراتیو سروکار دارد ولی هرگز نگرانی و تردیدی راجعبه خلق اثری که از مشاهداتش عینا الگوبرداری شده باشد ندارد. از طبیعت، یا شاید دقیقتر بتوان گفت حافظه بصری طبیعت، برای بیان احساسات استفاده میکند و ترجمه این بیان را به بهترین نحو در قالب آثارش به تصویر میکشد. در واقع رستمیان خود را در انرژی این درختان برگزیده برای نقش، با ترکیببندی عمودی برای تأکید بر تعالی، غوطهور میبیند. بهعنوان یک هنرمند، چیزی بیشتر از یک رهیافت شخصی میطلبد و به این امید دارد که چیزی را که درک میکند همانطور هم بتواند برای همگان روی بوم به تصویر بکشد. تأثیرپذیری عمیق رستمیان از درختان سرزمینش باعث شده او برای دیگر ویژگیهای درختان، همچون صلابت و اندازه بزرگشان، یا طول عمر کهن آنها که نشانههایی است از گذر زمان و فصلهای مداوم زندگی، اهمیتی ویژه قائل شود. گویی در مقام مقایسه با زندگی انسان، درختان با سرنوشتی ابدی پیوند خوردهاند. بیحرکت، مستحکم و استوار همچون کوه و سنگ ولی درعینحال زنده و تحولپذیر و البته در ایران، همواره درختانی گرانقدرتر بودهاند که بیشتر در مناطق بیابانی دیده میشوند؛ درختانی مثل سرو، چنار، بانه، پسته، گز که گویی با هالهای معنوی، پناهی هستند برای حفظ مردم این اقلیم در برابر آبوهوای خشن بیابانی. فقط در استان یزد یعنی تقریبا به فاصله سه ساعت رانندگی آنطرفتر از اصفهان (زادگاه استاد نقاش) هنوز بیشتر از پنجاه درخت باستانی از گونههایی که بین 800 تا 1500 سال عمر کردهاند وجود دارد. یک نمونه از قدیمیترین درختان ایران را که ظاهرا باید 1400 ساله باشد هم میتوان در روستای «طرق رود» از توابع استان اصفهان سراغ گرفت. یا نمونهای دیگر، درختی در سیوپنج کیلومتری غربی شهر «باشت» است که سروی است با 7.5 متر طول و با قدمتی بیش از 2770 سال!
حرکت قلم رستمیان روی بوم بهخوبی میتواند حرکت این تکامل و تعالی را ثبت کند و ترسیم معناداری از رقص شکافها و شیارهای تاریخ بهخوددیده این درختان کهن باشد. استاد نقاش گاهی برای برجستهکردن این حس انتزاعی، آگاهانه ترکیببندی تابلو را نمای بسته انتخاب کرده است. گرهها، زخمها، آثار در رفتگی تدریجی پوستِ درختان در تابلو، شبیه به چینوچروک پوست آدمی تصویر شدهاند. تصویر چینوچروکی که شاید رستمیان با آن به تَرَک برداشتنها در ارزشهای اخلاقی، زَوالِ روانهای فردی و گسستهای اجتماعی موجود اشاره میکند. وجه دیگر تابلوها اما زیبایی است، ولی همانطور که تکهای پارهپارهشده از یک دورنما هنوز میتواند وَزنی از زیبایی داشته باشد، شخصی هم که بار ناملایمات را به دوش کشیده، به تعبیری، قدکشیدهتر و رشدیافتهتر شده است؛ اما شاید باید در آثار این هنرمند، از این درختان سوزنیبرگ به دنبال چیزی فراتر از یک ایده یا یک پرتره عادیِ پنهانشده در درخت بود. مثلا دیدگاه محتمل «پُل کلی» در تحلیل این تابلوها ما را بهنوعی ترسیم خودنگاره هنرمند در آثارش میرساند. چراکه رستمیان تجلی خاصی در دو عنصر ثبات و استقامت تجسمیافته در درخت میبیند: وجود ریشههای فرورفته در عمق زمین، وجود تنه آن در سطح که در نهایت رساندن شاخسارها به آسمان و عالم بالاست. به همین رو، رستمیان هم جایگاه متواضع ریشه درخت را میپسندد که زیر فشار و درهمتنیدگیهای روزگار قرارگرفته، اما انگار این فشار برای قالبگیری اینْ بهتعبیری خِشتِ خام و کارآمدکردنش ضروری است. تا همانطور که در دنیای واقعی تاج شاخسار درخت سر از خاک درمیآورد و در فضا و مکان افراشته میشود، اثر او هم تجلی پیدا کند و البته بر کسی پوشیده نیست که شکل شاخسار درخت دقیقا با ریشه یکسان نیست. علیرغم همشکل بودنشان، تفاوتهای بارزی در آنها پدیدار است. مرز بالاوپایین درخت یک آینه نیست که انعکاس منطبقی از هر دو بسازد. چراکه بیتردید بسته به گستره کاراییها در عناصر مختلف، رشد و تمایلات و گرایشهای متفاوتی در آنها ظهور میکند.
درواقع درخت بهعنوان یک موتیف، ایده یا نماد در مرکز تصویرسازیهای متعدد در تاریخ هنر و بهخصوص در بطن رویکردهای هنر معاصر قرار دارد. این درخت که سالهاست در نقاشی، طراحی، مجسمهسازی یا عکاسی قرار داشته، امروزه گاهی با پیامی کمابیش اجتماعی بهعنوان قهرمان اصلی هنر چیدمانی هم دیده میشود. مثلا «خاویر ویلهان» که در اثر چیدمانی خود به نام «جنگل» برای خفهکردن سر و صدای جنگل کثرتگرا، در و دیوار فضای چیدمان را با نمَد زیادی پوشانده و برای اعتراض به پدیده جنگلزدایی، تنههای عظیم درخت را زیر نور نئون سرد، بازسازی کرده است. یا شاید مقایسه دیگری را بتوان با آثار «دیوید کلِربوت» انجام داد، اثری که در آن بیننده را بهوسیله فناوری واقعیت مجازی به سفری مراقبهای به جنگل میبرد تا افسانهها و اساطیر مرتبط با پوششهای سبز زمین را در آن زنده کند. به چیدمانهای دیگری هم در این بین میتوان اشاره کرد مثل اثر جوزف بویز که پنج سال طول کشید تا هزاران درخت بلوط را برای این پروژه در شهر «کاسل» مستقر کند. این چیدمان بهگونهای پیریزی شد که در آن اثر متقابل و پیوند 7هزارحجم سنگی عمودی از جنس بازآلات و 7هزار درخت بلوط را طی یکروند به مخاطب عرضه کند. نهالهای کوچکی که در آغاز این پروژه و هنگام کاشت، از سنگها کوتاهترند اما بهمرور و گذشت سالها قد میکشند و دلسنگ را میشکافند و بر آن غلبه میکنند. بهموازات این پیام امیدبخش، «جوزف بویز» در این اثر به دنبال به صدادرآوردن زنگ خطری هم هست، زنگ خطری در رابطه با تمام نیروهایی که طبیعت و زندگی را تهدید میکنند؛ اما چیزی که عمق اثر او را بیشتر میکند آن است که بدانیم جنگلی که او زمانی خلق کرده امروز آنقدر گسترده شده که از حدود ناحیه جنگلی «هس» هم فراتر رفته است. گستردگی روز افزونی که حتی بعد از مرگ خود هنرمند در سال 1986 هنوز ادامه دارد. اما نقاشیهای رستمیان از درخت بهگونهای لحظهای از زمان را قبضه میکند که افزونتر از مقیاس یک تابلوی نقاشی و منظره چشمگیر باشد. اثری متعهد است، چراکه ارزش میراثی و میهنی این درختان در معرض خطر را برجسته میکند؛ اما مهارت استادانه بر استفاده از تضاد سیاه و سفید، وجه تمایز بهیادماندنی این مجموعه آثار است که استاد رستمیان بهعنوان مهمترین ویژگی برای نقشکردن انگارههای خود از آن بهره میبرد که بیدارکننده عنصری درونیتر از وجه شخصی خود اوست؛ یعنی چرخه عواطف و احساساتش! البته نباید مهارت رنگآمیزی و پردازهای فوقالعاده رستمیان را در هنر مینیاتور که شهرتی فراملیتی برایش به همراه داشته ازنظر دور داشت؛ چراکه او بهخوبی برای روایت سایر معانی و مفاهیم از این توانمندیهایش بهعنوان رسانهای قدرتمند بهره میگیرد. اگرچه رویکرد این استاد شناختهشده در مجموعه تابلوهای روی بوم به سیاق نقاشی مدرن نزدیک شده؛ اما او هرگز سبک و تکنیک سراسر رنگین خود در هنر سنتی را رها نکرده و در هر فرصتی برای پرداختن به داستانهای سرزمین مادریاش ایران، از آن استفاده کرده است، اما تأثیر تغییر مکان زندگی که به خلاقیت بیشتر او در جهتدهی تازه به آفرینشهای هنریاش انجامیده در این مجموعه قابلمشاهده است. برهمین اساس، در نقطه شروع داستانِ سفری که او را به سمت زندگی در چهارراه بینالمللی اروپا سوق داده، تبدیل به نقطه قوتی میشود تا او بتواند ژستهایی آزادتر و راحتتر را در آثارش نمایش دهد. انتخاب سوژههای بصری او گاهی از نظر معنا صریحتر، سادهتر و صرفنظر از رنگ طلایی تزئینی، حتی با یک رنگ سیاه نقاشی شدهاند. پردازهای بسیار کوچک میلیمتری او در مینیاتور تبدیل به خط ممتد و قدرتمندی به طول قامت یک انسان میشود که با یک ضربه قلممو و یکنفس ترسیمشده است. تا در آخر یک درخت را نه بهعنوان عنصری پسزمینهای بلکه بهعنوان موضوع اصلی اثر خلق کند. همچنان که خطوط او به عنصری والا و اساسی در این مجموعه تبدیل میشوند، گاهی این خطوط فضای کل بوم را در برمیگیرند و در کنار آن، تضاد در دو رنگ سیاه و سفید به هنرمند اجازه میدهد تا بهجای ارائه گیاهشناسانه از درختان، جلوهای رفتارگرا و فلسفی در کالبد حجم درخت را تصویر کند که حرف و پیامی خاص برای گفتن داشته باشد. گویی که این خطوط و آثار قلم، همسانِ رگههای آبرسان در برگ خود درختان، محملی میشوند از انرژی و خروش تا شالوده تعالی و افراشتگی استادانهای در فرم بسازند که به ارتقای جایگاه خود اثر میانجامد. اینهمه، فراتر از پیوندهای تحسینبرانگیز تاریخی است. نقاشیهای استاد رستمیان صرفا خاطرات و ذهنیتهای یک سرزمین مادری نیستند بلکه تائیدکننده ذات متعالی زندگی هستند.