هر جهان، وجهههای خاص خویش را داراست؛ «جهان سنت» وجوهی دارد و «جهان مدرن» وجوهی دیگرگونه. این وجوه، در علم، دین، هنر، سبک زندگی و... مشهودند، اما شاید بتوان عنوان داشت اساسیترین وجه تمایز این دو جهان، تمایز «انسان» برآمده از هر عصر است؛ بدین معنا که «خواجه حافظ شیرازی» و «مهدی اخوان ثالث» علیرغم همصنف بودن، متعلق به دو جهان متمایزند؛ همانگونه که «هراکلیت» و «کانت» نیز هم. حافظ، مخلوق جهان سنت است و در عین حال خالق آن؛ همانگونه که کانت برخاسته از عصر مدرن است و همزمان، تداومبخش آن. به عبارت رساتر، هر جهان، انسان مختص خویش را دارد.
حال سؤال این است، وجهههای تمایز انسان متعلق به این دو جهان چیست؟ چه مؤلفههایی، انسان عصر سنت را انسان سنتی و چه مؤلفههایی انسان عصر مدرن را انسان مدرن ساخته است؟ مؤلفههای بسیاری را در پاسخ به این سؤال میتوان برشمرد، اما در این متن به یکی از آنان خواهیم پرداخت. میلان کوندرا در رمان «آهستگی» در پرسشی عمیق اما کوتاه، اهمیت مؤلفه مورد نظر را یادآور میگردد: «چرا لذت آهستگی [در جهان مدرن] از میان رفته است»؟ انسان عصر مدرن، انسانِ شتابزده است، انسانِ اهل تعجیل است. علت چیست؟ توانایی انسان مدرن در دستیابی به خواستههایش به کمک علم، صنعت و فناوری مدرن، به بالاترین میزان خود در طول تاریخ رسید و بر انسان مدرن، روح «توانستن»، «کوشیدن»، «کسب کردن»، «رقابت کردن»، «پیشی گرفتن» و «سرعت گرفتن» غالب شد. دستیابی به بهترین دستاوردها در سریعترین زمان، خواست انسان مدرن شد و او را شتابان ساخت. «طمأنینه»، «تأنی» و «آهستگی» انسان عصر سنت رخت بربست و دیگر از انسان مدرن، توقع «قرار»، غریب گشت.
نکته قابل تأمل در این میان، آن است که حاکمیت روح تعجیل و سرعتجویی، تبعات خاص خود را به همراه خواهد داشت که از آن گریزی نخواهد بود. قابل پیشبینی است که برای حفظ سرعت و به انجام رساندن امور در کمترین زمان ممکن، احتمال تحت الشعاع قرارگیری «کیفیت» بسیار زیاد خواهد بود. به عبارت دیگر، «کمیت» بر کیفیت پیشی میگیرد؛ زیرا قرار بر حفظ زمان است. از دیگر تبعات میل به تسریع امور، بهمیانآمدن «تسریعگرها»، «کاتالیزورها» و «واسطه» هاست. روند بطئی طی امور، حال جهت تسریع، نیازمند مداخله عوامل خارجی است. این عوامل و تسریعگرها، بیواسطگی را از امور میزدایند و امور را جهت تحقق، به خارج از خویش وابسته میگردانند. در حیطه «ارتباطات» نیز انسان مدرن گرفتار واسطهها گردیده است. ارتباط با «خود»، «خدا»، «دیگران» و «جهان» در قاطبه موارد با حضور واسطهها میسر میگردد.
آنگونه که پیشتر بیان شد، انسان، زاده عصر خویش است و زاینده آن. بدین معنا که گرچه هر انسانی دچار و ناگزیر از اقتضائات عصر و جهان خویش است، اما واجد فاعلیت و اراده نیز هست و غالبا در قالبهای جدید، اقتضائات جهان معاصر خود را بازآفرینی میکند. «مکان» از قابل اعتناترین تجلیات و «معماری» از مؤثرترین آفرینشیافتگان انسان هر عصر است. اگر در جهان مدرن، شاهد ظهور شهرکهای صنعتی، کارخانجات، کارگاهها، بانکها، موزهها، دانشگاهها، کتابخانهها، هتلها، پاساژها، فرودگاهها، ایستگاههای راهآهن، جادهها، اتوبانها، آزادراهها و ... هستیم، از آن روست که مکان، تجلی طبع انسان است. اگر اتوبانها و آزادراهها به طور گسترده جایگزین پیاده راهها شدهاند، از آن روست که طبعِشتابان و سرعتخواه انسان مدرن را سیراب سازند.
و مای ایرانی، به سبب تأخر زمانی و جغرافیایی، اکنون در میانه هر دو جهان ایستادهایم، پایی در جهان سنت و پایی در جهان مدرن داریم. ریشههایمان در خاک سنت است و اکسیژنمان را از هوای مدرن دریافت میکنیم و این نیز خاصیت و اقتضای وضعیت در حال گذار ماست. ما در این وضعیت دوگانه، بسیار مبتلای تعارض میشویم. طبع آغشته به تعجیلمان، گاه در مقام تسری تعجیل به نمودهای جهان سنت نیز بر میآید و تعارضات را دامن میزند. از متأخرترین نمودهای این تعارضات، شیوه مواجهه ما با «چهارباغ» است. طبع بیقرار ما دست از دستاندازی به میراث فرهنگی-تاریخی پیشینیانمان برنداشته است و در حال مبتلاسازی چهارباغ نیز به تعجیل است! چهارباغ صرفا یک محور کالبدی شهری نیست، بلکه بروز ناخودآگاه جمعی ما در دل تاریخ است. هنوز حرم ِ نفس مردمان صفوی در آن حس میشود، هنوز جای پای آنان در آن باقی است، هنوز صدای خندههایشان شنیدنی است، هنوز ...، هنوز ... چهارباغ محصول و خروجی مکانی عصر سنت است و تعارض اینجاست که ما در میانِ سنت و تجددماندگان، قصد داریم خروجی جهان سنت را با لطایفالحیل به جهان مدرن وارد سازیم؛ درحالیکه چهارباغ متعلق به جهانی دیگر است. تزریق تحمیلی تعجیل به چهارباغ، تهی سازی آن از روح است، روحی که در عصر صفوی تشکیل و پس از و در دوران جمهوری اسلامی تداوم و قوام یافته است. نمود تعارض ما در چهارباغ، خلط جهانهاست؛ این جمله بدین معنا نیست که جهانها فاقد راه ارتباطیاند، جهانها امکان تعامل و تعاطی را دارند، اما باید دانست هرکدام روح مختص خویش را دارند و آن را ابراز میدارند. چهارباغ عرصه «بیواسطگی» جهان سنت است. عرصهای که در آن، انسان عصر سنت، با خویش، خدا، دیگری و جهان، بدون واسطه مواجهه مییافت و ارتباط را بیواسطه فهم مینمود. روح حاکم بر چهارباغ، بیواسطگی است و ما امروز در تلاشیم تا این روح را به واسطه واسطهها از آن بستانیم. مصداق بارزی از این تزریق واسطهها، برگزاری مراسم در چهارباغ است. انواع مراسم برنامهریزیشدهای که به جز چهارباغ در بسیاری دیگر از نقاط شهر امکان برگزاری دارند، اما متاسفانه تلاشها بر آن است که این مراسم به چهارباغ کشانده شود. گویی چهارباغ بدون روح است و باید به آن روح تزریق گردد تا معنا یابد. این تصور از آنجا سرچشمه میگیرد که روح جهان سنت برای انسان مدرن قابل هضم نیست، این روح را درنمییابد که در تلاش است خلأ روح چهارباغ را با برنامه پر نماید.
مختصر آنکه، جهان سنت و جهان مدرن، دو جهان مجزایند که در عین امکان برقراری ارتباط با یکدیگر، خویشتن را حفظ نیز مینمایند و اختلاط ناشیانه آنان با یکدیگر، حذف یکی به نفع دیگری است. از جمله مؤلفههایی که خط تمایز جهان سنت و مدرن تلقی میگردد، مؤلفه «تعجیل» است و «واسطه». چهارباغ بهعنوان نمود کالبدیافته جهان سنت، عرصهای آرام، باطمأنینه و بدون واسطه است؛ عرصهای که نوع ارتباط در آن بدون میاندار و میانجی است. متأسفانه در سالهای اخیر و پس از پیادهراهسازی چهارباغ، چهارباغ برای بسیاری فاقد معنا فهم میگردد و تلاشها جهت معنادهی به صورت برگزاری فستیوالهای هنری و برنامه ها و ... در حال برنامهریزی و اجراست و این همان امری است که چهارباغ را از چهارباغ بودن، از عرصه آرامِ ارتباط با عالم جدا ساخته و آن را به ضرب ِ زور، مدرن، عجول و واسطهطلب میسازد.چهارباغ را خالی از روح خویشتن ساختن، خطاست...
افزودن دیدگاه جدید