یکی از چیزهایی که اغلب افراد ممکن است دربارۀ تمرین کردن شنیده باشند این است که شما باید هر کاری را به مدت 10.000 ساعت انجام دهید تا بتوانید در آن واقعاً ماهر و خبره شوید. این ادعا را کتاب «استثنائیها» (ازمابهتران) اثر مالکوم گلدول سر زبانها انداخت. گلدول در این کتاب که در سال 2008 منتشر شد، به مطالعهای اشاره کرد که روی نوازندگان ویولن در مدارس موسیقی انجام شده بود و ادعا میکرد که بهترینِ این نوازندگان کسانی هستند که هزاران ساعت بیشتر از همتایان خود تمرین انفرادی کردهاند؛ اما نویسندۀ اصلی این مطالعه، اندرس اریکسون، بعداً گفت که گلدول پژوهش او را به نادرست تعبیر و ارائه کرده است. این روانشناس در کتابی که خود دربارۀ پژوهشش نوشت، «قله» (2016)، میگوید: «اولاً، هیچچیز جادویی یا بهخصوصی دربارۀ 10.000 ساعت وجود ندارد. گلدول میتوانست خیلی راحت فقط به میانگین مدتزمانی اشاره کند که بهترین شاگردان تا رسیدن به سن 18 سالگی صرف تمرین کرده بودند، یعنی تقریباً 7.400 ساعت؛ اما او تصمیم گرفت به مجموع مدتزمان تمرین کردن آنها تا سن 20 سالگی اشاره کند، چراکه عدد رُند و باب میلی بود.» علاوه بر این، اریکسون میگوید که رقم 10.000 ساعت تمرین برای بهترین ویولونیستهای 20 ساله «فقط یک میانگین» بوده است: درواقع، نیمی از بهترین نوازندگان تا زمان رسیدن به آن سن تا این اندازه تمرین نکرده بودند.
ولی بههرحال مهمترین نکته این است که «گلدول بین “تمرین عمدی” که موسیقیدانان مطالعۀ ما انجام میدادند و هر نوع فعالیت دیگری که ممکن است بتوان نامش را “تمرین” گذاشت، تمایزی قائل نشده است»؛ و دقیقاً همین مسئله ایدۀ کلیدی پژوهش اریکسون است: اینکه چقدر تمرین میکنید بهاندازۀ اینکه چه نوع تمرینی انجام میدهید، اهمیت ندارد. صِرف تکرار کردن یک وظیفه تا زمانی که آن کار برایتان حالت خودکار و غیرارادی پیدا کند و بعد هم بارها انجامش بدهید، مثلاً چیزی شبیه رانندگی کردن، تمرین واقعی به حساب نمیآید (درواقع، آدمها معمولاً بهمرورزمان رانندههای بدتری میشوند). این کار در حقیقت «تمرین خام» است که به تعریف اینشتین از دیوانگی هم شباهتهایی دارد: بارها و بارها انجام دادن یک کار تکراری و توقع نتایج متفاوت داشتن.
در مقابل، پیشرفت کردن در یک مهارت پیچیده مثل انواع ورزش یا نواختن آلات موسیقی مستلزم «تمرین هدفمند» است؛ یعنی اینکه بهکرات جسارت به خرج دهید و از حاشیۀ امن خودتان خارج شوید و دراینبین هم دائماً در یک حالت خودانتقادی هشیارانه باشید. اگر میخواهید اجرایتان درجهیک و در سطح استانداردهای جهانی باشد، آنوقت علاوه بر اینها به یک حوزۀ رقابتی نظاممند و سازمانیافته (مثل تنیس یا نوازندگی ویولن) نیاز دارید، بهاضافۀ مربی یا معلمی که بتواند نوع مناسبی از تمرینهای آموزشی را برایتان طراحی کند. تمام اینها را که رویهم بگذاریم به نوع ایدئالی از تمرین کردن میرسیم که اریکسون آن را «تمرین عمدی» مینامد، راهکاری که روانشناسان ورزشی نیز بهطور گسترده آن را به کار گرفتهاند.
و اما نکتۀ دیگر این است که روند تمرین کردن هرگز متوقف نمیشود. این تصادفی نیست که کلمۀ «تمرین» هم به معنای تلاش برای کسب مهارت بیشتر در انجام یک کار است و هم به صِرف انجام دادن آن کار اطلاق میشود (مثل تمرینی که یک وکیل یا هنرمند انجام میدهد). ازآنجاکه مهارتهای مختلف معمولاً بهمرورزمان روبهزوال میروند، افراد بسیار ماهر هرگز دست از تمرین کردن نمیکشند. پیانیستی که در سطح جهانی مطرح است نیز همچنان هرروز گامها و آرپژهای مختلف را مینوازد، یعنی بهطور مداوم اصول و مبانی کارش را تمرین میکند، درست همانطور که رزمیکاران هم دائماً حرکات منفرد را مشق میکنند و شطرنجبازان هم هرروزه معماهای شطرنج حل میکنند. نوازندۀ تردست گیتار راک، ران بامبلفوت تال5، توصیه میکند که تمرینهای بهشدت ساده را خیلی خیلی آهسته انجام دهید: این کار شما را به یک حالت خلسه و غرقگی میرساند که در آن، مثل چیزی که در خیلی از فعالیتهای دیگر اتفاق میافتد، تمرین به نوعی مراقبه تبدیل میشود و شرایط بهگونهای تغییر میکند که تمرین کردن دیگر بهخودیخود هدف است و نه وسیله.
بسیار خب، هیچ شکی در این نیست که همه باید تمرین کنند. حداقل در بین ورزشکاران و نوازندگان توانمندی که اریکسون روی آنها مطالعه کرده است، اصلاً چنین چیزی در کار نیست که کسی ساعتها برای تمرین کردن وقت نگذاشته باشد و بااینحال، بهعنوان یک نابغه ظاهر شود و اجرایش هم در سطح جهان برتر باشد؛ اما ایدۀ چالشبرانگیزتر و افراطیتری که اریکسون مطرح میکند این است که تمرین کردن میتواند تمام چیزی باشد که شما برای کسب مهارت فوقالعاده در هر کاری به آن نیاز دارید. آیا چنین ادعایی میتواند درست باشد؟
میدانیم که تمرین کردن، مغز را تحت تأثیر قرار میدهد: تراکم مادۀ سفید در قسمتهایی از مغز موسیقیدانان که به کنترل انگشتان و پردازش شنیداری مرتبط است، نسبت به بقیۀ افراد بیشتر است. این را هم میدانیم که هیچکس نمیتواند در کاری مهارت عالی کسب کند بدون اینکه محیطی برایش فراهم باشد که به او اجازۀ رشد بدهد، مثل حمایتی که رادوکانو از سوی فدراسیون تنیس بریتانیا دریافت کرد. (یکی از مفاهیم کلیدی کتاب «ازمابهتران» گلدول هم این است که «هیچکس نمیتواند بهتنهایی موفق شود»). میدانیم که حتی موتزارت هم از حمایت دائمی و بیبدیل پدرش، لئوپولد، برخوردار بود و در دوران جوانی خود نیز انبوهی از تولیدات هنری پیشپاافتاده و نهچندان ارزشمند داشت. آنطور که اریکسون استدلال میکند، تنها «موهبت» حقیقی او همان چیزی بود که همۀ ما با آن به دنیا میآییم: مغزی که میتواند از راه آموزش، خود را اصلاح و بازپردازی کند.
از سوی دیگر، ازآنجاکه بخش قابلملاحظهای از ویژگیهای شخصیتی و رفتاری تااندازهای ارثی هستند، غافلگیرکننده است که عوامل ژنتیکی واقعاً در این زمینه هیچگونه نقشی نداشته باشند، حتی اگر راههای بسیار پیچیدۀ تعامل ژنها و محیط را هم در نظر داشته باشیم. یکی از گزینههای جالبتوجه در این بحث، یک ویژگی ارثی است که میتوانید آن را سختکوشی، تعهد یا هر چیز دیگری که دلتان میخواهد بنامید. این ویژگی باعث میشود احتمال اینکه بتوانید در زمینۀ منتخبتان سخت تلاش کنید، بالاتر برود و قابلیت بیشتری هم برای تلاش و سختکوشی داشته باشید. دیوید همبریک6 و همکارانش در گزارشی که در سال 2020 نوشتهاند، اینطور استدلال میکنند: «در حال حاضر شواهدی وجود دارد که نشان میدهد گرایش به تمرین کردن در یک حوزۀ کاری تا حد چشمگیری ارثی است.»
این دستاویز خوبی است چراکه نمیتوان از این واقعیت اجتناب کرد که تمرین کردن اغلب اوقات کار ناخوشایندی است. آهنگساز آلمانی، نیلس فرام، گفته است که درس پیانو در دوران جوانی «نفرتانگیز» و «کسالتبار» بوده اما او همچنان ادامهاش داده است. فرام در مصاحبهای که با نیویورکتایمز داشت، گفت: «من این را فهمیدم که باید برای رسیدن به چیزهای زیبا رنج ببری. این بزرگترین نقدی است که من به زمانهمان وارد میدانم، اینکه ما تلاش میکنیم رنج و سختی را از زندگیهایمان پاک کنیم تا فقط زیبایی برایمان باقی بماند.» بله، تمرین کردن دشوار است اما میتواند شما را به فلاشینگ مدوز7 برساند.
پینوشتها:
1. Roy Castle
2. Record Breakers
3. Emma Raducanu
4. Carnegie Hall، یکی از بزرگترین و معروفترین تالارهای اجرای کنسرت در نیویورک است که در سال 1891 میلادی افتتاح شد و هنرمندان مطرح بسیاری تاکنون در آن به اجرای موسیقی پرداختهاند.
5. Ron “Bumblefoot” Thal
6. David Z Hambrick، روانشناس آمریکایی
7. Flushing Meadow، پارکی وسیع در شهر نیویورک که مسابقات ورزشی مهم و نمایشگاههای جهانی در آن برپا میشود.