روایت نوروز جمشاد از مهمانان نوروزی
استـفاده از زبـان طـنز در بیان مشـکلات و معــضلات اجـتماعی و سیاسی در تاریخ ایران سابقه فراوانی دارد. شاید یکی از برجستهترین آن مطالبی بود که علیاکبردهخدا در روزنــامه صــوراســرافیـل در ســتــون «چـرندوپـرند» عرضــه کرد. نوروز جمشاد هم در دهه چهل و پنجاه به همین روش در روزنامههای اصفهان قلم میزد. در این مطلب نگاهی داریم به متنی به قلم جمشاد که سؤالات تأملبرانگیزی را مطرح کرده و تصویر جالبی از اصفهان دهه چهل ارائه داده است.
نوروز جمشاد از فرهنگیان اهل قلم و طنزنویس اصفهان بود که در دهه چهل و پنجاه شمسی در روزنامههای این شهر قلم میزد. بیشتر نکاتی که مورد توجه او بودند، مسائل شهری و رفتار و کردار مردم بود. البته او مدیران شهری را هم از نیش قلم خود بینصیب نمیگذاشت. به هر حال سخنِ طنز بود و حاصل آن یک لبخند و اندکی تأمل. در اوایل دهه چهل یعنی سال 1343 در یکی از ستونهای روزنامه اصفهان مطلبی نوشت به نام «مهمان فضول» که از زبان یک مهمان نوروزی، مطالبی راجع به مسائل شهرسازی و کالبدی شهر اصفهان عنوان کرد. نکاتی که از لابهلای آن میفهمیم شهر اصفهان در آن زمان با چه مشکلات و چالشهایی مواجه بود. او سؤالاتی را مطرح کرد که بعضی هنوز هم بیپاسخ ماندهاند. سؤالاتی راجع به پروژه خیابانکشیهای شهر که چرا بعضی کج و شیبدار هستند و بعضی در جای خود قرار
ندارند. درج این مطالب در روزنامه اصفهان در واقع مطرحکردن این معضلات شهری بود به زبان طنز و امروز برای ما سندی هستند که نشان میدهد در دهه چهل شهر اصفهان چگونه بوده است.متن نوشته نوروز جمشاد به این قرار است: یکی از مهمانهای ناخوانده که در ایام عید مزاحم ما شده بود، علاوه بر زحمتها و رنجهایی که از لحاظ مسکن و خوراک به ما میداد، گهگاهی هم پرسشهایی مینمود که ما از جوابدادن به آنها عاجز بودیم. حالا اگر غیبتش نباشد و گوشش صدا نکند، حاضرم چند تا از آن سؤالهای بجا و بیجای او را برای شما مطرح کنم، شاید بگویید ول کن بابا! او مهمان تو بوده، به ما چه مربوط است که به سؤالات او توجه کنیم؟ ولی باید خدمتتان عرض کنم که پرسشهای این مهمان کنجکاو و دقیق بیشتر جنبه اجتماعی و عمومی داشت و ممکن است شما را هم کمی به تفکر و اندیشه
وا دارد. او میگفت: دهان پر و خالی میشود و میگویند اصفهان نصفجهان! ولی ما که یک مشت خیابان پر از دستانداز و وصلهپینه و کوچهپسکوچههایی پر از طاقهای گلی و تاریک و پر از گرد و خاک و زباله، چیز دیگری ندیدیم. اگر نصف دیگر جهان هم همین طور است که وای به حال ما! او میگفت: این کندوکوب و خرابکردن خیابانها برای چیست؟ به عرض ایشان رساندم که برای لولهکشی آب است و درست از روز 28 اسفند یعنی شب عید دست به کار شدهاند. آن وقت ایشان بادی در غبغب انداخت و مثل این که مسئله مهمی را کشف کرده باشد، گفت: آیا نمیتوانستند این کار را از هفتم یا هشتم فروردین شروع کنند که مهمانها آمده و رفته باشند؟
یک روز که پیاده با این مهمان جسور در خیابانها قدم میزدیم، ناگهان پرسید: چرا کجه؟ گفتم چرا شوخی میکنی؟ کی میگه کجه؟ گفت: من ابدا قصد شوخی ندارم و از روز اول ورودم تا الان در هر یک از خیابانهای اصفهان قدم گذاشتهام، دیدهام که آن خیابان کج و منحنی است و از لحاظ مهندسی و شهرسازی نواقصی دارد. گفتم: مثلا کدام خیابان؟ گفت خیابان شاه (طالقانی) و خیابان سپه. گفتم: وقتی آن را به قول خودشان میکشیدند به چهل ستون برخوردند و آن را کج کردند و خیابان سپه را در ادامه آن قرار دادند. گفت: پس چرا خیابان حافظ را در میدان شاه مقابل خیابان سپه ایجاد نکردند؟ در جواب عاجز ماندیم. پرسید: چرا خیابان شیخبهایی در چهارباغ ختم میشود؟ و خیابان شاهعباس (آمادگاه) از چند صد متری آن طرفتر آن ادامه مییابد؟ چرا خیابان فردوسی با آن وضع ناهنجار کج ساخته شده، تازه به آن قسمت پرجمعیت شهر که رسیده، ادامه آن متوقف شده است؟ گفتم: بابا تو آمدهای در این شهر چند روز مهمان ما باشی یا مهندسی کنی؟ عجب آدم فضولی هستی! گفت: اگر هر یک از افراد این شهر به اندازه یکصدم من فضول بودند، شهرشان به این بیریختی و بدترکیبی در نمیآمد. گفت: شما چیزی که دارید فقط ادعاست. در سراسر شهر به قول خودتان زیبا و نصفجهانتان، یک مستراح برای قضای حاجت مسافران و سیاحان و گردشکنندگان ندارد. در بالای عمارت شهرداریتان یک ساعت لکنته آویزان نکردید تا اشخاصی که مثل من فقیرند و ساعت ندارند، لااقل وقت را بفهمند. یک محل تفریح و خوشگذرانی ندارید تا آدم یکیدو ساعت از وقت خود را با زن و فرزند خود در آنجا به خوشی بگذراند. یک ایستگاه اتوبوس برای شما نخواستهاند تا زمستان از شر باران و تابستان از تابش آفتاب در امان باشید. باز اینها از آن حرفهایی بود که جواب نداشت. هر روز این مهمان ناخوانده و فضول به خیابان میرفت و در برگشتن چند تا از این سؤالهای بیمورد برای ما به سوغات میآورد. یک روز میگفت: چرا پاسبانهای راهنمایی به بعضی از رانندگان اتومبیلهای شخصی سلام میدهند؟ یک دفعه میپرسید: مگر شما شهردار و انجمن شهر ندارید که گوشت را در هر نقطهای از شهر به قیمت مخصوص میفروشند؟ روزی که از دوچرخهسواری تنه خورده بود، داد و بیداد راه انداخت و گفت: این دوچرخهسواران شهر شما هیچ چیزشان شرط هیچ چیزشان نیست و فرقی میان خودی و مهمان نمیگذارند. چرا فکری جدی برای آنها نمیکنید؟خلاصه هر طوری بود و هر جور به فکرمان میرسید، جوابهایی به سؤالات پیدرپی این مهمان میدادیم تا روزی که مهمانی او سر آمد و مجبور شد غزل خداحافظی را بخواند. وقتی در اتوبوس نشست و میخواست راه بیفتد، گفت: میدانم که از فضولیهای بیجای من در این مدت خسته شدید، اما فراموش نکنید که گفتم اگر هر یک از افراد این شهر به اندازه یکصدم من فضول بودند، حال و احوالشان خیلی بهتر از این بود (اصفهان، ش 1175، 16 فروردین 1343).
افزودن دیدگاه جدید