سوارشدن شاه به هواپیما و اشکهای او نشانه روشن فروپاشی یک سیستم از درون بود. گریه شاه نمایی از فرو ریختن کاخی بود که خود برای خویش و دیگران ساخته بود. اما این همه فرو ریخت؛ چرا که قبل از اشکهای شاه در فرودگاه، سیستم متکی به شاه با فروپاشی کامل روبهرو شده بود. ساختاری که جایجای آن نشانی از شاه و سلطنت را در خود داشت؛ حتی در حوزههایی که او میتوانست نقش ناظر را بازی کند و در انتصاب شخصیتهای سیاسی ریز و درشت مداخله نکند؛ ولی او تمام سیستم را به خود و خود را با بودن و نبودن سیستم یکی ساخته بود و خط و مرز روشنی برای تشخیص حدود شاه و ساختار سیاسی وجود نداشت، برای همین فروپاشی هر کدام، فروریختن دیگری را به دنبال داشت. چنین هم شد. ساختار نظام شاهنشاهی متکی به یک فرد بود. شخص شاه راه را از بیراه به همگان نشان میداد و در زیست سیاسی و حتی فردی به عنوان چراغ راه اعمال درست برای دیگران اقدام میکرد؛ اما محمدرضا پهلوی در آن روزهای حساس توانی برای ماندن و حتی سنجش گفتارهای خویش در آن شرایط حساس را نداشت (نگاه کنید به کتاب خاطرات عباس قرهباغی). شاه راه خویش را در کارزار سیاست و در نقطه بحرانی گم کرده بود؛ بنابراین دیگران که به او مینگریستند، نمیتوانستند هیچ مسیری را برای ادامه کار ببینند. برونداد یک ذهن فروپاشیشده هر امر، فرمان و پیشنهادی را برای عبور از دشوارهها میپذیرد؛ چرا که خود به عنوان یک فرد توانی برای برونداد فکر و رها شدن از چالش کلان ندارد. در شرایطی که دیگر شخصیتهای سیاسی و حافظان نظام سلطنت به دلیل سابقه طولانی در تصمیم نگرفتن و متکی بودن به اوامر شخص شاه، کنشی برای برونرفت از بحرانها نداشتند و هر عملی را بدون نگاه کردن به شاه انجام نمیدادند، تردیدی نبود که این افراد با هزاران درجه و ستاره، توانی برای مقابله با چالشها نداشته باشند؛ چرا که ذهنیت این افراد طی سالهای طولانی با ذهنیت شاه یکی شده بود. بنابراین شاه مرغ دل (کتاب نگاهی به شاه، عباس میلانی) دیگران را نیز مانند خویش کرده بود. «بیانیهسخنرانی» شاه در آبان57 که به «شنیدهشدن پیام انقلاب» معروف شد، نه یک بیانیه سیاسی، اجتماعی و نمایانکردن ذهنیت شاه و همراهان اوست، بلکه تصویری کامل از یک ذهن متلاشی شده است. ذهنی که نه خود خوب وضعیت را درک کرده است و نه نزدیکان او. شاه در همان سخنرانی بدون در نظر گرفتن بار معنایی مفهوم کلان و فربه «انقلاب» میگوید: «بدانید که در راه انقلاب ملت ایران علیه استعمار، ظلم و فساد من در کنار شما هستم.» پهلوی دوم در سخنرانی اشارهشده، چهار بار از مفهوم انقلاب بدون در نظر داشتن بار معنایی آن استفاده میکند. گویی در آن شرایط دقیقا همان حرفی را میگوید که انقلابیون چشمانتظار آن هستند. انقلاب معنایی جز این ندارد که نظم قدیم براساس اعتراض، شورش و برچیدهشدن نظم سابق فرو بریزد و به جای آن نظم جدید استقرار یابد. ذهن برهم خورده شاه این امکان را به او نمیداد که بداند از واژهای استفاده میکند که چیزی به غیر از دست دادن نظام سلطنت را برای او به همراه نخواهد داشت. فروپاشیدن شخصیت سیاسی و ذهنی شاه در گفتوگوهای تلفنی با علی امینی، نخست وزیر سالهای 40 تا 41 مشخصتر از هر زمان است. او ناتوان از جملهبندی عادی است. توانی برای فهم امور جاری و تحلیل ندارد و بیش از آنکه اراده یک پادشاه در کلامش هویدا باشد، نمایی از یک انسان گرفتار در بحران را به نمایش میگذارد. گویی آن صدا نه متعلق به شاه، که صاحب آن حرفها مدیری اخراجشده از مقام مدیریت است. مدیری که ناچارشده برای درک وضعیت بحرانی به یکی از مخالفان سابق خود دست استعانت دراز کند. مخالفی که شاه نه علاقهای داشت او را ببیند و همیشه بهعنوان یکی از افرادی که میخواهد کارهای او را تحت تأثیر منفی قرار بدهد میشناخت. سؤالات شاه در گفتوگو با امینی مانند «چکار کنیم در این صورت؟»، «آخه خب فایدهاش چیه؟» و «حالا از شما میخواستم هر نفوذی که دارید در آخوندها و اینها، بگید که آقا شما خب ساکت بشینید دیگه!» نشان از آن دارد که طرح این پرسشها و درخواست سکوت از روحانیان، برآمده از ذهنی فروپاشیشده و مشوش است؛ ذهنی که کارنامه دیروز خویش را آنقدر خوب، پدرانه، مهربانانه، پر از شور و امید و رها از تمام سختیها برای مردم ایران میبیند که امکانی برای درک دشوارههای امروز و هضم اعتراض شهروندان در شهرهای ایران ندارد. (نگاه کنید به کتاب شکست شاهانه؛ ماروین زونیس). یکی دیگر از آفتهایی که نظام سلطنت به صورت عام و شخص شاه به صورت خاص با آن درگیر بود و شاکله فکری او را تا آخرین روزهای زندگی شاه رها نساخت، وابستگی به تصمیمهایی بود که در آمریکا اتخاذ شده و میشد. پهلوی دوم بیش از آنکه خود چارهای برای عبور از بحران سراسری داشته باشد، چشمانتظار تماسها، سیگنالها و سیاستهایی بود که دولتمردان آمریکا درباره حکومت او نشان میدهند. از همینرو ناتوانی از تصمیمگیری، خیره نگریستن به پیامهای مخابرهشده از سوی آمریکا و گوشسپردن به سیاستهای ابلاغی از سوی ایالاتمتحده درباره شیوه برخورد با مخالفان سیاسی، فروپاشی ذهنی شخصیتهای سیاسی و نظامی و نظم ذهنی شاه را شاهد هستیم. علاوه بر این مسائل، باید به کنش فکری و عملی مخالفان نیز اشاره کرد. حضور پیوسته مخالفان در خیابانهای شهرهای بزرگ برای به چالشکشیدن و نفی ساختار سیاسی که توانی برای ایستادگی نداشت، کفایت میکرد؛ اما مخالفان از نظام دانایی پیروی میکردند که در یادداشت دیگری به آن خواهیم پرداخت. شاه و همراهان او گمان میکردند اعتراضها برآمده از صدای ناراضیان، مخالفان و کوششی برای به چالشکشیدن نظم است و این همه پس از مدتی فرو خواهد نشست، در صورتی که مخالفان به چیزی جز فروپاشاندن نظم مستقر راضی نبودند و مهمتر آنکه آن کنشهای برآمده و قوامیافته از اندیشه سیاسی بود؛ اندیشهای که بخش گستردهای از آن متکی به فلسفه سیاسی صدرایی بود.