و گاه برای دادخواهی از فردوسی و ستمی که بر او روا شده به نمارش (نشاندادن) نانوازاده بودن شاه غزنوی و بهای دو کف نان در ازای 61 هزار شاهبیت میپردازند. شاید فرنود و چرایی این کار جز سادهانگاشتن و یا نبود دانش بسنده، شکوه این آفرینه باشد که پنجه در پنجه مردان کهن میاندازد و بس. هرآنچه آوردم تا بدین جای با این انگیزه بود که در همین ابتدای راه، دستان گردن نهادن فراز آورده به جای سخن راندن از این همه شکوه تنها به گفتن درآیش و کارایی این بزرگنامه در میان دیگران بسنده کنم و از دریچهای کمتر نگریسته به این زیبایی تمام بنگرم.
و اما بعد:
فردوسی شریف در کندوکاوی بسیار منطقی، نقبی به بزرگترین و تأثیرگذارترین فرهنگ و تمدنی زده که تمام اسباب بزرگیاش فراهم بود و در مسیر این مکاشفه اسطورهها، پهلوانان و تاریخ سرزمینی را به نمایش میگذارد که به زبان آورندگانش آن را چون طرف کله کج مینهند و در هر مجلسی به پاسداشتش بر صدر مینشینند. آنگاه که افغانستانیها در دل کشورشان و در جمعی فرهیخته شاهنامه را از محکمترین رشتههای پیوند با فارسیزبانان جهان میشناسند میتوان دریافت که اشتراکات ادبی تأثیری فراتر از تمامی دیپلماسیها دارد به گونهای که با همین شاهد پر بیراه نیست که کی شود ادعای پیوندی ناگسستنی با تمامی کشورهای جهان را داشت چرا که رایحه عطر شاهنامه در چهارگوشه جهان به مشام میرسد.
زمانی که (بُنداری اصفهانی) در سال 601 هجری برای اولین بار شاهنامه را به زبان عربی ترجمه کرد شاید نمیدانست که برخلاف تمام ایراداتی که ترجمهاش دارد؛ در حال پیریزی بنایی است که نه تنها تا به امروز از گزند تمام بلایا محفوظ مانده بلکه هر بار رنگی تازه بر ایوانش نقش میبندد. بنداری اصفهانی تنها دو سوم شاهنامه را آنهم با نثر به عربی برگرداند و در ترجمهاش از توصیفات شاعرانه و مقدمه جنگها و رجزخوانیها اثری نیست؛ اما همین مقدار هم توانست شکوه شاهنامه را به رخ بکشد.از سویی دیگر، در قلب اروپا و در زبانی که داعیه شاعرانه بودنش بر کسی پوشیده نیست؛ (ژول مُول) به ترجمه شاهنامه به فرانسوی همت گمارد. شاید اگر کسی پیدا میشد و به او میگفت این ترجمه میتواند بنیاد امپراطوری استبدادی را برهم زند و مردم فرانسه را که زیر فشار نفوذ جامعه طبقاتی به تنگ آمدهاند به شوری انقلابی برساند، به سختی باورش میشد ولی چنان شد و آنچنان را آنچنانتر کرد زمانی که با خوانش شاهنامه در فرانسه ژانر ادبی رمانتیسم جوانه زد و از دل همین چراغ جادو بود که ویکتور هوگو سربرآورد و با الهام از شخصیتهای شاهنامه توانست ژان وال ژان و گوژپشت نوتردام را به جهان ادبیات عرضه کند؛ چرا که به قول هوگو از شاهنامه آموخته بود که فرودستان و افرادی که از نظر حاکمان پست انگاشته میشوند میتوانند در شائوشِنگ قلبشان و رد شدن از تونلی پر از مشقت و فساد به رستگاری برسند. کمی آنسوتر در سرزمین همنژادان آریاییمان به گوته میرسیم که او نیز اذعان میکند وقتی ادبیات آلمان زاده شد، شاهنامه بود که دستش بگرفت و پا به پا برد. بیان تأثیر شاهنامه در ادبیات جهان در این مقال اندک نمیگنجد، اما میشود با شهامت حاصل از این تأثیر این جمله را به نگارش آورد که در هر جای جهان اگر از ما بپرسند: اهل کجایی؟ پاسخ دهیم: اهل سرزمین شاهنامه چرا که ادیبان تمام جهان چه به صورت خاص یا عام به نقب این منبع عظیم پرداختهاند و رگه رگه الماس و طلا از بیت بیت آن و مفاهیم بدیع و موضوعات رنگارنگش استخراج کردهاند.
در مقام مقایسه فردوسی را هم سنگ هومر، هزیود، ویرژیل و آناکرئون دانستهاند و آنان که ابزار مقایسهشان را به محک انصاف آغشتهاند با قدرت، فردوسی را سرآمد همهشان معرفی میکنند.این ادعا شاهدان بسیار دارد؛ اما در این مجال تنها به یک از هزاران اشارتی میشود. آشیل و اسفندیار هر دو رویین تن بودند و هیچ تیری بر آنها کارگر نمیافتاد، اما هر انسانی به جبر انسانبودنش نقاط ضعف و خسرانی هم دارد. حال ببینید شاعر یونانی و شاعر ایرانی در این مصاف چگونه به شرح نقاط ضعف این دو میپردازند.
شاعر یونانی بیان میکند هنگامی که مادر آشیل او را در رود غسل داد تا رویینتن شود، قوزک پایش را در دست گرفته بود و آب بدانجا رخنه نکرد و همان شد نقطه ضعف آشیل. در مقابل فردوسی ایرانی بیان میکند هنگامی که اسفندیار را به آب رود سپردند تا رویین تن شود، او به جبر غریزه چشم بست و همان چشمها اگر گشوده بودند نقطه ضعف او به شمار میآمدند. کدام روایت زیباتر، منطقیتر و حامل پیامهای سمبولیک بیشتری است؟ پاسخ آشکار است. همین مقایسهها بین شاهنامه و آثار بزرگ ادبی جهان سبب شده فردوسی بر تارک اعلای این جمع بدرخشد. ماتیو آرنولد، شاعر بزرگ انگلیسی، منظومه رستم و سهراب را از زیباترین و تأثیرگذارترین منظومههای غمانگیز جهان میداند و از همین راه است که با تعزیه ایرانی و نمایش شرقی آشنا میشود. جیمز راسل لوول، شاعر آمریکایی، با دیدی هنری ادعای بزرگی را مطرح میکند که: داستانهای عاشقانه شاهنامه از تمامی داستانهای عاشقانه اروپایی چند قدم فراتر است. قدمگاه شاهنامه در توسعه رمانتیسم، ترویج روح آزادیخواهی، خردگرایی و نپذیرفتن ظلم و دادخواهی از مظلوم در ادبیات غرب به گونهای است که میتوان به استناد (شنل گوگول) با سربلندی به زبان آورد که ادبیات جهان زیر ردای شاهنامه فردوسی ایرانی گرد آمدهاند.
شاهنامه فخر ایران و ایرانی است و با مطالعه تأثیراتش بر آثار فاخر ادبی جهان میتوان بزرگیاش را صد چندان دید اما هستند موشکان کوری که خرده بر آفتاب میگیرند و تنها با تراشیدن سر، قلندری به اثبات میرسانند آنجا که شاهنامه را مروج اسطوره پدرکشی و پسرکشی میانگارند و رستم را لات منش و عیار توصیف میکنند و حتی درفش کاویانی را بهانهای برای رسیدن به قدرت و سیرکردن عطش جاهطلبی نشانه میگیرند. نیاز به ذکر دلیل و پنجه در افکندن با آنان نیست که شاهنامه با حدیثی مفصل خط بطلانی بر ایرادهای مجملشان میکشد.
چه اندوهی فراتر از اینکه دیگران از این چشمه زاینده بسیار نوشیده و سخت کوشیدهاند تا سیاهمست شکوهش گشتهاند اما ما در سرچشمهایم و قدر آب ندانیم. فردوسی در 71سالگی نامه، نامه باستان، نامه خسروان، نامه شهریار، خدای نامگ، شهنامه یا همین شاهنامه را بعد از رنجی سیو پنجساله به سرانجام رساند. هرچند به جبر وزن و عروض پنج سال را کاست و به رنجی در سال سی قناعت کرد اما زبان پارسی را چنان زنده کرد که هیچ گَردی به قدر ذرهای بر آن ننشیند. چه بسیار کسانی بودند و هستند که تنها برای درک لحظهای از شیرینی شاهنامه رنج یادگیری زبان فارسی را به خود راه دادهاند تا همانگونه که ما از شنیدن ابیات غرق غرور میشویم آنها هم به این افتخار و شکوه برسند. خدای را سپاس که ایرانیهستیم. خدا را سپاس که فارسی میدانیم و خدا را سپاس که میتوانیم آنچه از جان فردوسی بر قلمش دوید را بخوانیم.