برخلاف بسیاری از عموم مردم که فهمشان با زیست روزمره آنان تلاقی ناگسستنی مییابد و به کنش جامعتر منجر نمیشود، گستره فهم کنشگران وسیعتر است؛ چراکه برای آنان قبلتر از زیست روزمره، ساختارهای متداخل حقوقی و فضای کلیتر در سیاست و جامعه و اجتماع که از آن تأثیر پذیرفتهاند، دخیل هستند. به عبارتی، فعل کنشگر اجتماعی با زیست او پیوند دارد؛ ولی این ارتباط در همان ایستگاه متوقف باقی نمیماند. بوردیو در کتاب «نظریه کنش» از سه مفهوم اصلی برای ارائه نظریهاش بهره میبرد: عادتواره، میدان و سرمایه. او در نظریه کنش کوشش میکند ارتباط میان سه مفهوم عادتواره، میدان و سرمایه را در کنار هم و برای ارائه چهارچوب نظری فهم کنشگران تبیین کند. عادتواره در نظریه کنش به زیست روزمره، فرهنگ خانوادگی، خردهفرهنگ و حتی زمان و مکان تحصیل و تحصیلات تکمیلی ارتباط پیدا میکند. از سوی دیگر، کلیت این عادتوارهها را به میدان مرتبط میکند، میدان گستره وسیعتری از رفتار کنشگر را شامل میشود: ارتباط با دوستان، جایگاه اجتماعی، میزان ثروت و… درنهایت اینهمه بهعنوان سرمایه است: سرمایه ارتباطات و واژگان. بنابراین کنش کنشگران با توجه به اینهمه معنا مییابد. چگونگی کنش در عرصه عمل از سوی کنشگران بهیکباره و بدون پشتوانه رخ نمیدهد؛ بلکه هرکدام از کنشها با توجه به سه مفهوم فوق شکل میگیرد: مثال، گمان کنید فردی بر اساس پیشینه خانوادگی مذهبی، زیستن در دورهای خاص از تاریخ معاصر، رفتن به دانشگاه و کسب تحصیلات تکمیلی و خواندن برخی کتابها با محوریت مباحث روشنفکری، به کنشورزی سیاسی به روش اصلاحطلبانه گرایش پیدا میکند. چنین فردی همزمان زیست روزمره و تجربیات سالهای گذشته را با میدانی که در آن حضور داشته است، ترکیب و درنهایت با توجه به سرمایه واژگانی که سالهای قبل اندوخته است، به سیاستورزی و کنشگری اجتماعی روی میآورد. در اینجا کنشگر اجتماعی از یک شخصیت، فرد، چهره عادی و شهروند به دلیل ارتباط برقرار کردن میان سه حوزه (عادتواره، میدان و سرمایه) اقدام به کنشگری میکند. کنشگران لاجرم از عادتهای خود بهره میبرند، میدان را به یاد دارند و از سرمایه واژگان خود در راستای بهبود بخشیدن به کنشگری در راستای اقناع و نفی دیگری اقدام میکنند. به مثال نخست بازگردیم: در شرایطی که فرد کنشگر اقدام به بروز کنش خود نکند و با تمسک جستن به هر دلیل گوشهنشینی را به کنشگری ترجیح بدهد، بهواقع او با سه مفهوم گذشته قطع ارتباط کرده و درنهایت بودن در عرصه سیاستورزی و کنشورزی را برای همیشه رها ساخته است. مهمتر آنکه کنشگر سیاسی با حاشیهنشینی و دوری جستن از میدان سیاستورزی، بخش گستردهای از گذشته خود را نفی کرده است؛ چراکه گستره ارتباطات و فعالیتهای اجتماعی فرد کنشگر بهیکباره از فضای جامعه و در بر گرفتن دغدغههای جاری و ساری اکثریت شهروندان به حوزه خصوصی تقلیل مییابد. معنای اصلی کنش کنشگران به بروز کنشهای فراگیر آنان در جامعه ارتباط پیدا میکند. چنانچه فرد کنشگر در بازه زمانی خاص، نشستن، عدم فعالیت و در حاشیه بودن را به کنشگری در جامعه ارجح بداند، دغدغه فراگیر و عام را به حوزه شخصی فرو میکاهد.