بیشتر اساتید از تاریخ دلزده ترم میکردند به جز اندکی مثل دکتر الهیاری که هم تلاش میکرد دریچه تاریخ اجتماعی ایران را به روی ما باز کند و هم خودش از فعالیت اجتماعی عقب نمیافتاد و میتوانستم در کلاسها و محضرش همان رؤیای تاریخ کاربردی و علمی نزدیک به جامعهشناسی را دنبال کنم. استادی جوان و پرانرژی که تلاش میکرد دیروز را در آیینه امروز تفسیر کند و تمام تلاشش این بود تا تاریخ را بهعنوان علمی کاربردی و ضروری برای پیشبرد بهتر سیاست و اجتماع روز به ما معرفی نماید.
دلم به بودنش گرم میشد و البته جلسات نقد فیلم، انجمنهای شعرخوانی و سرپناهی به نام امور فرهنگی که همه چیز آنجا شکل دیگری داشت. اولین بازدید از روزنامههای تهران را در همان سالها در اردوی امور فرهنگی دانشگاه تجربه کردم و اولین دوره روزنامهنگاری که عجب دوره درست و درمانی هم بود. حالا برای خودم این حق را قائل بودم که بهعنوان یک دانشجو که دانشگاه برایش یک دبیرستان بزرگتر نیست خیلی وقتها از کلاسهای درس خوابآلود پرواز کنم به سمت آن بخش زنده جذاب که هوای تازهتری داشت …به جلسات پخش فیلم و مرور آثار بهرام بیضائی و گپ و گفتهای بعدش، به گفتگو با اساتید گروههای دیگر و دانشجوهای بیشتر که سرانجام هم گذرم را به دنیای حرفهای روزنامهنگاری در شهر باز کرد و دکتر الهیاری همیشه مشوق و برای همه اینها احترام قائل بود. خیلی وقتها قبل از کلاس میرفتم سراغش که استاد من وسط درس میخواهم بروم فلان جلسه غیبت نزنید. حذف میشم ها میخندید میگفت خانم قدسیه دوباره؟
میگفتم دوباره.
نیم ساعت بعد دستم را میآوردم بالا به علامت رفتن و همانطور که با حوصله درس میداد بدون اینکه حرفش را قطع کند سرش را با لبخند میآورد پایین که یعنی برو. مدیر امور فرهنگی دانشگاه که شد نزدیکتر شدیم، انگار فارغ از خامی و رؤیاپردازیهای من دانشجو و پختگی و واقعبینی استاد، هر دو به دنبال چیزهای مشترکی بودیم که آنجا راحتتر میشد در مسیرشان حرکت کرد. اگرچه از همصدا شدن با من طفره میرفت ولی میدانستم که دلش مثل خودم پر است. میدانستم با اینکه یکی از باسواد و متواضعترین اساتید گروه بود و بیشتر بچهها کلاسشهایش را دوست داشتند سقف گروه تاریخِ آن سالها برای آنچه میخواست خیلی کوتاه بود.
گوش شنوا میشد و نقدها را با گوش جان میشنید و صبورانه قرار میشد برای تمام بیقراریهایم؛ با یک لبخند همیشگی و آرامشی بیمثال درصورتیکه هیچگاه ناامید نبود …
امید همان چیزی بود که دکتر الهیاری را به میدان عمل و واکنش اجتماعی در عرصههای مختلف میکشاند؛ همان چیزی که او را به مسیری وامیداشت تا بهجای یک جا نشستن و دست از پا خطا نکردن مدیریت فرهنگی و فعالیت اجتماعی در صورتهای مختلفش را تجربه کند حتی اگر آماج گلایه و اعتراض شود …