به این شکل که با میلیاردها تومان، فیلمی درباره فقر بسازند که نهتنها درباره فقر نیست که از فقر و فقیر سو استفاده میکند و تصویرش از بیعدالتی شبیه مضحکهای است که تنها برای سرمایهگذاران دولتی و خصوصی جذاب است.
شیشیلیک محمدحسین مهدویان یکی از آخرین نمونههای سقوط کامل سینمای ایران است. سینمایی که قاعده، اصول و منطق از آن رخت بربسته و تنها بلبشویی را به نام فیلم به مخاطبین ارائه میکند. نمونه اخیر این بیمنطقی را میتوان در ترکیب امیرمهدی ژوله بهعنوان فیلمنامهنویس و نویسنده طنز با محمدحسین مهدویان که فیلمهای جنگی و تریلرهای سیاسی میسازد دید. سینما شلخته ایران بهواسطه وجود پول بیحدوحصر اجازه هر نوع تجربه از پیش شکستخورده را میدهد. شیشلیک ظاهراً انتقادی است و درباره فقر و بیعدالتی اما در باطن تلاشی برای پیشپاافتاده کردن و تمسخر این مفاهیم است. داستان شیشیلیک در محلهای در حاشیه تهران اتفاق میافتد. محلهای کارگر نشین که همگی کارگرهای کارخانه پشم ایران هستند و باید تحت قواعدی سختگیرانه زندگی یکنواختی در پوشش، خوراک و حتی فکر کردن داشته باشند. روزی دختر یکی از کارگرها نام شیشلیک را بر زبان میآورد و بعدازآن زندگی مردمان سیبزمینی خور محله دگرگون میشود. این خلاصه داستان فیلمی است که از بینظمی و بی ساختاری فیلمنامه ضربه شدیدی خورده است. سکانسهایی از پی هم میآیند که بدون هیچ ربط منطقی و سینمایی تنها ایدههای آیتمی ژوله را یکییکی پیاده میکند. انگار که آیتمهای کوتاه مهران مدیری را شاهد هستیم. فیلم تا پایان معلق میان این ایدههای آیتمی و حرفهای نمادین درباره بیعدالتی میماند بدون اینکه ربط صحنهها به هم مشخص شود و یا از پس ایدههای نمادینش جهانی باورپذیر باشخصیتهای باورپذیر را بسازد. چنین فیلم معلقی بهاشتباه و با ناآگاهی تحت عنوان کمدی سیاه نامیده شده است درحالیکه فرسنگها با این زیر ژانر مهم سینمای معاصر فاصله دارد. کمدی سیاه از دل فضایی گروتسک بیرون میآید و به تصویر خندهدار از موقعیتهایی عموماً خشونتبار دست مییابد بنابراین شیشلیک مهدویان در ادامه سنت فیلم فارسی معنا مییابد و ملغمهای است از آیتمهای طنز، ملودرام، شوخیهای جنسی و حرفهای نمادین بیارزش. ذهنیت فیلم فارسی فراتر از مضامین در فرم گردانی فیلمساز هم مشهود است. فیلم با پلانی به پایان میرسد که دوربین از بالا محله فقیر و کارگری را نشانمان میدهد درحالیکه ماشین اسباب و اثاثیه دو کارگر (عطاران و پژمان جمشیدی) این بیغوله را ترک میکنند. درواقع نشاندهنده آگاهی این دو کارگر برای نجات خودشان. اما این تنها در ذهن نمادپرداز فیلمنامهنویس و کارگردان شکلگرفته است و پلان پایانی ناتوان از ساخت کاراکترهایی است که فهمیدهاند باید از این منطقه بروند. وقتی نه شخصیتی در فیلم ساخته میشود و نه موقعیت مکانی (خانه و کارخانه) بهخوبی تصویر میشود نمای پایانی تنها فیلم را به پایان میرساند و هیچ معنای دیگری ندارد. رویکرد استفاده از طراحی صحنه دهه شصتی بهعلاوه حضور رضا عطاران با خلبازیهای تکرار شده، شیشیلیک را در ته صف فیلمهای پرشمار یک دهه اخیر ایران قرار میدهد. فیلمهایی که همگی نسخه دسته چندم نهنگ عنبر سامان مقدم هستند.